در جریان زندگی خویش که بخشی از آن در سازمانها، محیطهای خانوادگی و یا در کنار دوستان سپری میشود، گاهی نیازمند برگزاری جلسات برای اتخاذ تصمیمات جدید هستیم. اگرچه گهگاه در تصور مردم، برگزاری جلسات به عنوان یک عمل غیرکارا مطرح میشود اما بهرهگیری درست و اصولی از آن میتواند بسیار اثر بخش باشد. به همین علت هر نشستی در خانواده و یا با دوستان و یا در محل کار و نظیر اینها میتواند زمینهیی برای شروع یک تصمیم گیری ارزشمند باشد.
ادوارد دوبونو پدر تفکر خلاق در کتاب « شش کلاه تفکر» یک روش خلاقانه ارایه میکند و از طریق آن میکوشد نشست افراد به دور یکدیگر را به اقدامی ثمربخش و کارا تبدیل کند.
«دوبونو» سعی میکند به کسانی که به دور هم جمع میشوند،بیاموزد که به تفکر خود نظم دهند و آنگاه در این میان، به راههای خلاقانه بیاندیشند و با یک هماهنگی مدبرانه نتایج را طبقهبندی و اولویتبندی کرده و در تصمیمگیریها از آن استفاده کنند.
اگر شما میخواهید با تکنیک شش کلاه تفکر در جلسات قدم بگذارید،بهتر است این مقاله را بخوانید و آنگاه عمل کنید: تصور کنید به یک جلسه قدم گذاشتهاید و شما مسوول نظمدهی، هدایت و نتیجهگیری از آن جلسه هستید، در اینجا کلاه آبی را بر سر شما خواهند گذاشت، زیرا هنگامی که کسی کلاه آبی را بر سر میگذارد باید به موارد زیر دقت کند.
1- رنگ آبی نماد آسمان آبی رنگ است که چتر آن بر همه جا گسترده شده است و کسی که کلاه آبی بر سر خود میگذارد باید بتواند افکار جاری در محیط جلسه را در ذهن خود به جریان درآورد و نظم و تمرکز دهد.
2- کلاه آبی همچون یک نرمافزار است که تلاش میکند به تفکرکردن جمع، جهت دهد و با برنامهیی مشخص آن را به سرانجام برساند و گویی همچون یک کارگردان تفکر ما را هدایت میکند.
3- با کلاه آبی اولویتها و محدودیتها تعیین میشود. به هرحال فرد خوششانسی هستید که کلاه آبی بر سر شما قرار میگیرد و اگر مدبرانه عمل کنید میتوانید به انجام یک تصمیم خوب موفق شوید. اکنون بر روی صندلی خود بنشیند و موضوع و یا مشکل مورد بحث را بر روی تختهسیاه بنویسید. در نخستین اقدام و با هدایت شما همه اعضا باید کلاه سفید را بر سر بگذارند و در مورد موضوع بیان شده بیاندیشند. هنگامی افراد همگی تصمیم می گیرند با کلاه سفید تفکر کنند باید به نکات زیر توجه کنند:
1- کسی که کلاه سفید بر سر میگذارد باید بطور موقت عقاید و نظراتش را به بایگانی ذهنش بسپارد.
2- هر آن چیزی که از اطلاعات محض در مورد موضوع یا مشکل مورد بحث میدانید بیان کنید.
3- «ادوارد دوبونو» در این باره میگوید: چنین فردی همچون کودکی است که محتویات جیب خود را بر روی میز خالی میکند.
4- هنگامی که کلاه سفید را بر سر میگذارید، نباید به چیزهایی که شامل الهامات ،قضاوتهای متکی به تجارب گذشته، عواطف، احساسات و عقاید است توجه کنید و تنها باید همچون یک رایانه، فقط اطلاعات ارایه کنید. حال شما باید اطلاعات به دست آمده از حاضرین در جلسه را که به واسطه تفکر با کلاه سفید ارایه شده است را جمعبندی کنید و اعضای جلسه را وارد مرحله بعد کنید تا با گذاشتن کلاه قرمز بر سر، شروع به تفکر کنند .
هنگامی که حاضرین میخواهند با کلاه قرمز در مورد موضوع مورد نظر تفکر کنند باید به نکات زیر توجه کنند:
1- اجازه دهید احساسات و عواطف بر وجود شما حاکم شده و به زبان درآیند و هرکسی میتواند از الهامات و دریافتهای ناگهانی خویش سخن گوید و دیگر نیازی به استدلال نیست. اگر به احساسات اجازه بروز ندهیم بدون شک ناخواسته و بدون دقت نظر، در تصمیمگیریها وارد شده و چه بسا سبب بروز مشکلاتی برای ما شوند.
2- هنگامی که از کلاه قرمز استفاده میکنیم از قویترین احساسات خود نظیر ترس و نفرت گرفته تا احساسات ظریف نظیر تردید و سوءظن باید سخن به میان آوریم و به گفته «دوبونو» باید همچون آینهیی شویم که احساسات با تمام پیچیدهگیهایش بیان شوند. بدون شک احساسات نقش مهمی در زندگی انسان دارند و چه بسا سبب ایجاد هدفهایی نیز در زندگی ما شوند. شما با کلاه قرمز ممکن است چنین جملاتی را به زبان آورید: «اگرچه همه آمارها و اطلاعات احتمال موفقیت میدهد اما احساسم میگوید،موفق نمیشویم» و یا بگویید: «اگرچه اطلاعات و آمار احتمال موفقیت نمیدهند اما احساسم میگوید، موفق میشویم» پس از اینکه تمام نظرات اعضای جلسه ارایه شد، شما اقدام به جمعبندی تراوشات فکری حاضران کرده و آنگاه به مرحله بعد قدم بگذارید و اجازه دهید حاضران کلاه سیاه را بر سر بگذارند.
با گذاشتن این کلاه بر سرنباید احساسات منفی بدون منطق بیان شوند بلکه فرد باید دیدگاههای منفی خود را در خصوص مشکل یا موضوع مورد بحث به صورت منطقی بیان کند. بدون شک اگر از این کلاه بخوبی استفاده شود،میتواند ما را از مخاطراتی که در آینده از چشمان ما دور میماند آگاه کند. ما باید به خاطر داشته باشیم امروزه بسیاری از مردم کلاههای سیاه رنگی بر سر میگذارند که تنها با احساسات منفی همراه است که در آن از منطق خبری نیست. منفیبودن اصولا آسانتر است. زیرا خراب کردن از درست کردن آسانتر است. تفکر منفی به گفته «دوبونو» جذاب است، زیرا دستاوردهای آن را میتوان به فوریت مشاهده کرد. اثبات خطای دیگران برای ما رضایت در پی دارد و حمله کردن به یک دیدگاه در ما احساس برتری میبخشد و برعکس ستودن یک نظر سبب میشود در خود احساس کنیم با فرد برتری روبرو شدهایم.
اصولا در این مرحله، افراد باید اشتباهات و خطاها و موارد نادرست موجود در موضوع یا مشکل مورد بحث را مطرح کنند و نتایج بحثهای ارایه شده توسط شما جمعبندی شده و در نهایت ثبت شود و آنگاه بار دیگر اجازه دهید حاضران کلاه زرد را بر سر خود بگذارند و شروع به تفکر کنند.
زرد نماد آفتاب است و آفتاب شروعی برای سازندگی، شادابی و خوشبینی است. گویی هر جا سراغ از خورشید گرفته میشود گرمی زندگی و زایشی دیگر در میان است و تفکر مثبت باید به همراه کنجکاوی و شادمانی و سرور و تلاش برای درست شدن کارها باشد. فرد با گذاشتن کلاه زرد تلاش میکند به نکات ارزشمند و مثبت موضوع بنگرد.
اصولا افکار سازنده به سوی مثبتگرایی تمایل دارند. یکی از تمریناتی که فرد با کلاه زرد میتواند انجام دهد بهرهگیری از تجربیات ارزشمند گذشته است. کلاه زرد در ابتدا درصدد کشف فواید موجود در موضوع مورد بحث است و هر آنچه میکاود، بیان میدارد. اکنون بار دیگر به جمعبندی نظرات به دست آمده بر اثر کلاه زرد بپردازید.
اکنون حاضران باید کلاه سبز را بر سر بگذارند. کلاه سبز، کلاه خلاقیت است. سبز، رنگ باروری است و همچون دانهیی است که هنگامی که دردل خاک میروید،روزی به درختی تناور و سرسبز تبدیل میشود هنگامی که افراد کلاه سبز را بر سر میگذارند، باید به راههای نو بیاندیشند که میتواند در آن موضوع مورد نظر اثرگذار بوده و به تصمیم گیریهای خلاقانه منجر شود.
شما با این کلاه علاقهمند هستید در راه تغییر قدم بگذارید و تحول را در آغوش بگیرید. نظرات جدید و بدیع ارایه کنید و جرقه خلاقیت را از ذهن خود به بیرون رها کنید.
هرگاه تمامی این راهها با بنبست روبرو شد اکنون باید به مدد خلاقیت راههای جدیدی را کشف کنید. خلاقیت شامل انگیزش، کندوکاو و پذیرش خطر است.
هنگامی که حاضران کلاه سبز را بر سر میگذارند، فرصتی مییابند که مغز را از روزمرگی بیرون آورده و به جستوجوی چیزهای کشف نشده هدایت کنند. حال فرصتی به حاضران دهید تا ایدههای نو ارایه کنند و آنگاه به ثبت این ایدهها پرداخته و به جمعبندی نظرات بپردازید. بدون شک برای خلاقانه اندیشیدن باید فرهنگ خلاقیت را بر فضای جلسه حاکم کنید. اکنون شما باید تلاش کنید که با کلاه آبی که بر سر گذاشتهاید به ارزیابی نتایج پرداخته و به یک جمعبندی مناسب برسید و در نهایت در جهت حل مشکل یا پیگیری مورد نظر تصمیم نهایی را بگیرید. بدون شک هر یک از اعضا میتوانند کلاه آبی را به امانت گرفته و با آن به تفکر بپردازند و در اتخاذ تصمیمات به شما کمک کنند. در پایان شما در مییابید هنگامی که جلسه را اینگونه مدیریت میکنید، دیگر تنها شاهد آن نخواهید بود که یک فرد تنها با کلاه سیاه به جلسه قدم بگذارد و یا فرد دیگری تنها با کلاه قرمز تفکر کند. بلکه همه مجبورند با شش کلاه مذکور تفکر کنند و اندیشههای ذهن خود را ارایه کنند.
تصور کنید در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید خسته،گرسنه،تشنه،پس از 5 ساعت پیاده روی......ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر میشود.
1.ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟
الف-یک قصر ب- یک موزه ج-یک هتل د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-......)
2.شما از چه طریقی وارد ساختمان میشوید؟
الف-پنجره ب- در ج- بالکن د- تونل زیر زمینی
وقتی وارد ساختمان شدید آن را بسیار مجلل و باشکوه می یابید......ناگهان صدای در زدن میشنوید...در را باز میکنید و کسی را میبینید که واقعاً میخواستید با او باشید.
3. آن شخص کیست؟
به گشتن ادامه میدهید...پلکانی را میبینید که به طبقه بالا میرود.
4.مارپیچی است یا مستقیم؟
از پلکان بالا میرویم تعداد پله ها را میشمارید.
5.چند پله بود؟(هر عددی از یک تا بی نهایت)
بعد وارد اتاقی میشوید..........
6.دلتان میخواهد این اتاق چقدر بزرگ باشد؟
الف-به اندازه یک آکواریوم
ب-به اندازه یک اتاق معمولی
ج-به اندازه یک جنگل
د-به اندازه اقیانوس آرام
7.دلتان میخواهد رنگ دیوار اتاق چه باشد؟
الف-قرمز ب-سیاه و سفید ج- ارغوانی د-زرد یا پرتقالی و-رنگ های رنگین کمان
یک میز جلوی شما ظاهر میشود...
8.آیا گرد- مربع- مثلث یا بدون شکل خاصی است؟
و ظرفی با 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس- سیب- کیوی- طالبی-هندوانه
9.یک میوه را انتخاب کنید.......
میوه ای که انتخاب کرده اید شما را به یاد این شخص میاندازد...
10.نام او را بنویسید.
11.شما میوه را برمیدارید و.........
الف-بلافاصله آن را میخورید.
ب- قسمت کرم خورده را می برید و قسمت سالمش را میخورید.
ج-آن را میبرید و داخلش را میبینید که کرم خورده است و....بعد به خوردنش ادامه میدهید
د-اگر کرم خورده باشد تمامش را دور میاندازید
از آن ساختمان خارج میشوید و 5 حیوان را میبینید.موش- آهو- اسب- دلفین- فیل
12.این حیوانت را به ترتیب اولویت که برایتان دارند رده بندی کنید..
جواب:
1.نشان دهنده چیزی است که شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.
قصر:ثروت موزه:حرفه و شغل هتل:خانه و عشق
مکان مذهبی:اعتقادات یا زمینه رشد روحی و روانی شماست
2.نشان دهنده نوع زندگی است که به دنبال آن هستید.
پنجره:زندگی سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز
در:زندگی آرام و امن
بالکن:زندگی مسالمت جویانه و عاشقانه
تونل زیر زمینی:زندگی خطرناک ولی معنی دار پر از تجربه های متفاوت
3.فردی که پشت در میبینید همان کسی است که شما در رویارویی با مشکلات زندگی میتوانید کاملاً به او اعتماد کنید.
4.پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولی زیبا - مستقیم معمولی ولی خسته کننده
5.تعدا پله ها:تعداد تلاشهایی که شما امیدوارید برای برقراری رابطه تان به عمل آورید.
6.اندازه اتاق:میزان ماجراجویی هر چه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید
7.رنگ اتاق شخصیت شماست:
قرمز:احساساتی و پر شور سیاه و سفید:منطقی ارغوانی:ماجراجو
زرد و پرتقالی:شادمان و سرحال رنگین کمان:شما در مورد این که واقعاً چه هستید شک دارید
8.شکل میز:زاویه دید شما را نسبت به چیزها یا موقعیت ها نشان می دهد.
مربع:ثابت و منصفانه
گرد:شما میخواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری افراد دیگر ببینید
مثلث:شما میخواهید مبتکر و اصلی باشید
بی شکل:شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره میروید
9.میوه ها نشانگر این هستند که شما به دنبال چه نوع دوستانی می گردید میوه های بزرگتر نشانگر این هستند که نمود فیزیکی و ظاهری برای شما بیشتر اهمیت دارد و میوه های کوچکتر به معنی این هستند که شخصیت افراد برای شما مهم است.
10.این شخص نشانگر نوع دوستانی است که شما به دنبال او هستید.
11.چگونگی خوردن میوه نشانگر این است که شما چگونه با دیگران رفتار میکنید.
الف:یعنی شما کینه ای از دیگران به دل نمیگیرید
ب:یعنی شما فقط نکات مثبت دوستانتان را میپذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید
ج:خوردن آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید
د:دور انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.
12. 5 حیوان:
دلفین:شغل و حرفه فیل:خانواده
اسب:عشق موش:انتظار و احترام
آهو: دوستان شما و چیزهایی که به آن توجه دارید است
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدر جان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی !؟
پدرش فکر می کنه و می گه : بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در موردخانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی .. من حکومت هستم، چون همه چیزرو در خونه من تعیین می کنم. مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اوناداره می کنه. کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار میکنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی
پسرکوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادرکوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا میزنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست ومادرش به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمیشه... می ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تختکلفت شون خوابیده و.......؟؟؟؟ . می ره و سر جاش می خوابه و فردا صبح ازخواب بیدار می شه.
فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده، در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه جامعه رو بیدار کنه، درحالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پامیزنه
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها
س: سخاوت برای گشایش کارها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد
ط: طاقت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امیدها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
منبع:mobin-group
نحوه رفتار والدین با فرزندان خود پیامدهای عمیق و دراز مدتی بر زندگی عاطفی و هیجانی آنها میگذارد. رفتار مستقیم آنان با کودک و همچنین شیوه برخورد والدین با یکدیگر درسهای نیرومندی به فرزندان میآموزد. سه نمونه از رایجترین الگوهای رفتاری نامناسب عبارتند از:
نادیده گرفتن هرگونه احساس کودک. این گونه والدین با آشفتگی هیجانی کودک به عنوان دردسر و یا مسالهای بیاهمیت برخورد میکنند. بیقیدی بیش از حد. این گونه والدین حتی اگر پاسخ عاطفی کودک آشکارا نادرست باشد هیچ گونه تلاشی برای جایگزینی آن به وسیله یک پاسخ عاطفی مناسب نمیکنند. والدین بیقید برای کاستن از اندوه یا خشم کودک، به او رشوه میدهند. تحقیر احساسات کودک. این گونه والدین هم در انتقاد کردن و هم در تنبیه کردن سختگیرند، مثلاً ممکن است هرگونه تظاهری از خشم را در کودک به طور کلی نهی کنند و آن را به وسیله تنبیه سرکوب نمایند. شکلگیری اجزای هوش هیجانی در سالهای اولیه زندگی کودک انجام میگیرد و در خلال سالهای مدرسه نیز ادامه مییابد. تقریباً تمام دانشآموزانی که در مدرسه عملکرد ضعیفی دارند، فاقد یک یا چند مورد از عوامل هوش هیجانی هستند، اگر چه ممکن است مشکلات شناختی و اختلال یادگیری هم داشته باشند. آمادگی کودک برای تحصیل به هفت توانایی اساسی بستگی دارد که همگی به گونهای به هوش هیجانی مربوط هستند.
اطمینان. داشتن احساس کنترل و تسلط بربدن، این احساس که در اموری که به او محول میشود موفق خواهد شد. کنجکاوی. احساس لذت از کشف قوانین حاکم بر امور. هدفمندی. تمایل و قابلیت اثرگذاری و احساس توانایی و عملکرد توام با پشتکار. خویشتنداری. توانایی تعدیل و کنترل اعمال خود به گونهای متناسب با سن و موقعیت. مرتبط بودن. توانایی آمیزش با دیگران بر اساس این حس که شخص وضعیت دیگران را درک میکند و دیگران نیز او را درک میکنند. توانایی برقراری ارتباط. میل و توانایی تبادل افکار، احساسات و مفاهیم که با احساس لذت از آمیزش با دیگران و به ویژه بزرگسالان همراه است. تشریک مساعی. ایجاد تعادل بین نیازهای خود و دیگران
حلول ماه عید و شادی مسلمین است.
پایان ماه روزه، برای صائمین است
نشاط و افتخار و شادی و سربلندی
از محک الهی برای مؤمنین است
خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
خداحافظ ای بهترین ماه الله
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل شد.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:
نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد
خواستگاری چه می دانید؟ خواستگاری همان خشت اول است که اگر کج باشد......
● عبور از دریاچه یخزده
گذشته از این که همدیگر را در دانشگاه دیده باشند یا کلاس کنکور، جشن نامزدی دوستی مشترک یا نوه عموی خانم همسایه معرفیشان کرده باشد، به هرحال، ماجرا از جایی جدی میشود که اسمش را میگذارند «خواستگاری».
خواستگاری همان خشت اول است که اگر کج باشد، عالیقاپو هم که رویش بسازی بالاخره میریزد و خیلی چیزها را زیر آوار خودش له میکند. اول از همه، اعتماد به آدمها و اعتقاد به عشق را. تصور کن بدون این دو تا دنیا چه جهنم هفت طبقهای خواهد شد. این است که خواستگاری، به گذشتن از دریاچه یخزده میماند؛ آهسته قدم بردار. آرام. با تأنی.
گوشهایت را تیز کن! یخها وقت شکستن صدا میکنند. همین که صدای ترک خوردن یخ را شنیدی، بایست.
بگرد! اگر یک قدم دیگر برداری، این سطح صاف صیقلی قشنگ درخشان میشکند و تو در آب یخ زده فرو میروی، یخ میزنی و حتی اگر نجات پیدا کنی، همیشه از آب خواهی ترسید.
از روی یخها رد شو، اما با احتیاط، خیلی با احتیاط!
● جنگ اول
جنگل اول، نه با خواستگار که جنگ آدم با خودش است. پیش از همه، سنگهایت را باید با خودت وابکنی.
از خودت، زندگیات چه میخواهی؟ البته که خیلی امروزی، شیک و روشنفکرانه است. اگر بگویی: «واضح است که زن باید آزاد باشد، کار کند، با دوستانش به مسافرت برود»، یا خودت هم حظ کنی وقتی میگویی: «معلوم است من از آن زنها نیستم که به رفت و آمد شوهرشان حساس باشند. مرد باید با دوستانش تفریح کند، تنهایی سفر برود یا هر وقت خواست به خانه برگردد، من که زندانبانش نیستم!»
اما آیا واقعا همین را میخواهی؟ مطمئنی که دلت نمیخواهد با زنی زندگی کنی که خانهداری را به هر کار دیگری ترجیح میدهد و از لکهگیری، پختن یک غذای تازه یا گلدوزی لذت میبرد؟ مطمئنی مردی ایدهآل تو نیست که سر وقت با چند پاکت میوه برگردد و معتقد باشد دوستان مجردش سر به هوا، بیمسوولیت و غیرقابل معاشرتاند؟ جنگ اول هر آدم، جنگ با خودش است. جلوی آینه بایست. ماسک قشنگت را بردار. صورت خودت را خوب نگاه کن، بشناسش، قبول کن.
حال، پیدا کردن کسی که این صورت را دوست داشته باشد، آسانتر است. کسی که خود این صورت را دوست داشته باشد. بینقاب، بیبزک.
● میان ماه من تا ماه گردون
«خانه دختر پل است و مردم رهگذر». برای خیلیها، این ضربالمثل کافی است تا تمام خواستگاران را به خانه راه بدهند. فلسفهشان هم خیلی بیراه نیست. میگویند همین آمد و رفت کمک میکند مردم را بشناسیم. دخترمان چند نفر را ببیند و محک بزند، هر کدام از این خواستگاریها، نوعی تجربه است تا بالاخره نوبت به کسی برسد که پیشانی نوشت دختر ماست.
دلیل دیگری هم دارد: اگر چند خواستگار را ندیده و نشناخته رد کنیم، میپیچد که دخترشان قصد ازدواج ندارد یا شایعه میشود که نکند عیب و علتی این وسط هست که نمیخواهند کسی دخترشان را یا خانه و زندگیشان را ببیند. پس بگذار بیایند و بروند تا حرف و حدیثی نباشد.
البته علت سومی که کمی هم پنهانتر است، نوعی غرور ساده و معصومانه است که هر چه تعداد خواستگاران بیشتر باشد، یعنی دخترشان هواخواه بیشتری دارد و خیلیها دلشان میخواهد با این خانواده وصلت کنند.
● نه خانه کاروانسراست نه دختر ماه آسمان
این هم فشرده فلسفه خانوادههایی است که همه خواستگاران را به خانه راه نمیدهند. دلایل خودشان را هم دارند که با نگاهی دیگر قابل قبول و درست است. اول این که، هر خواستگاری را ندیده و نشناخته نباید به خانه راه داد. دوم این که، فقط به کسانی باید اجازه داد به حد خواستگاری برسند که حد معقولی از شرایط خانواده دختر را دارند و کسی که زیر این حد و خط باشد، اصلا نباید حرفش را هم بزند.
سومی که دلیل پنهانتری است، این که اگر خواستگار خیلی از حد موردنظر پایینتر باشد، باعث تحقیر دختر میشود که مثلا خواستگارانش فلانیها هستند که چنین و چنان عیبها و ضعفهایی دارند، پس همان بهتر که اصلا حرفش هم زده نشود.
شما از هر دسته که باشید، به هر حال عرف مرحله دیدن داماد تقریبا یک جور است.
● رونمایی داماد
حرف اول، معمولا بین خانمهای دو خانواده است. یا در ازدواجهای امروزیتر، خود دختر و پسر خبر را به خانواده میرسانند. اما وقتی پای دیدن پسر (یا دختر) توسط خانواده مقابل برای اولین بار پیش میآید، به نظر میرسد معقولترین شیوه، جمع و جورترین روش است؛ یعنی یک دیدار غیررسمی.
معمولا یکی از نزدیکان پسر، مادر، خواهر، خاله یا... دختر را در محل کار یا تحصیل به صورت غیررسمی و در ظاهر کاملا اتفاقی، ملاقات میکند، اما معمولا پسر خودش به دیدن پدر دختر میرود. البته باز در جایی جز خانه، مثلا پسر (که لازم نیست وانمود کند اتفاقی سروکلهاش در محل کار پدرزن آینده پیدا شده) قرار ملاقاتی با پدر دختر میگذارد و در جایی مثل محل کار به دیدن او میرود.
نکته ظریف این است که حتی در این دیدارهای غیررسمی هم خانواده پسر به دیدن دختر میروند، اما پسر خود برای دیدن پدر، برادر یا هر یک از بستگان دختر خواهد رفت.
در خواستگاریهای سنتی، این دیدار به شکل یک مهمانی عصرانه ساده و به بهانه دیدار و آشنایی با کسی که دوست یا فامیلی از آنها خیلی تعریف کرده برگزار میشود.
در شهرستانهای جنوبی کشور بهانه ساده آب خوردن، باب دیدار دختر را میگشاید، آنقدر که به جای آمدن به خواستگاری، میگویند آمدهاند آب بخورند! و در هر شهری، بهانهای مثل پرسیدن آدرس، خواندن نمازی که دارد قضا میشود، بریدن پارچه چادر نماز، یا به سادگی، دعوت برای یک چای عصرانه که غروبها خانه دلگیر است و آدم دلش میخواهد با دو آشنا، دو کلام درد دل کند! راستش هنوز هم در کشوری زندگی میکنیم که بهانههای آشناییاش خیلی سادهاند.
● لهجه عاریهای، مبلهای امانتی
در مجلس خواستگاری، همه نگران اولین نما هستند.
خانواده پسر با انتخاب لباسها، حرفها، کلمات و لهجه و سبد گلشان، خانواده دختر با لوازم منزل، نوع لباس، پذیرایی و البته کلماتشان. خیلی مهم است که اینجا، آنچه را که هستیم با آنچه را که آرزو داریم باشیم، اشتباه نکنیم. مبلهای خانه ما، راحتیهای صد و پنجاه هزار تومانی فنر در رفتهای هستند که وقتی جابهجا میشویم جرق و جرق صدا میکنند، اما ما دلمان میخواهد مبلهای استیل ایتالیایی ۱۵ میلیونی داشته باشیم. میشود برای حفظ آبرو مبلها، سیلورهای پایهبلند و حتی لهجه و اطوار و رفتار را قرض کرد، امانت گرفت و البته که یک شب هزار شب نمیشود.
اما اگر خواستگاری خوب بود و آنها لهجه، رفتار و مبلهای عاریهای شما و شما لهجه، لباس و سبد گل عاریهای آنها را پسندید و وصلت سر گرفت، بعد چه؟ برای هر دروغ، باید دروغ بزرگتری گفت و این برای یک عمر امکان ندارد. پس مبلها را برای هر مهمانی دیگری عاریه بگیرید، اما برای خواستگاری نه، برای خواستگاری مطلقا نه!
● آن چای افسانهای
اگر بعد از این قدم، با گوشهای تیز گوش کردید و صدای ترک خوردن یخها نیامد، یعنی میشود قدم دوم را برداشت. آشنایی دو خانواده و دیدار رسمی.
این مجلس، همان خواستگاری معروف است با همان چای افسانهای و ماجراهایش، اما هنوز هم بسیار خلوت و جمع و جور و بیسروصدا. یک مهمانی ساده که از افراد درجه یک و دو خانواده تجاوز نمیکند. هنوز هیچ چیز قطعی نیست و بهتر است خبر نپیچد و یک کلاغ و چهارصد کلاغ نشود. هنوز هم، باید احتیاط کرد که راه برگشت آسان باشد.
در این مجلس، آنچه پیش از همه حتی مادر معظم داماد آینده از در داخل میشود گل است. دسته گل یا سبد گل؟ بستگی به جیب شما و میزان امیدتان به جواب مثبت دارد، اما به هر حال، اولین نمایی است که از خودتان به خانواده دختر نشان میدهید. پس مواظب باشید! دو سه شاخه گل گلایول نیمه پلاسیده، نمای خوبی از شما نشان نخواهد داد. سبد گل ارکیده هم از همان اول سطح توقع خاصی ایجاد میکند که باید فکر کنید آیا تا آخر خواهید توانست با همان سطح پیش بروید یا نه. سبد گل ارکیده، فقط یک سبد گل نیست. شخصیت، میزان درآمد، سلیقه و نوع پول خرج کردن شما هم در آن هست.
پس حواستان را جمع کنید. دروغ نگویید، نه با زبان، نه با گل!
● راستی هنوز هم باید دختر چای بیاورد؟
این منظره چای آوردن عروس با چادر سفید آن قدر تکراری شده که اغلب دخترهای امروزی، در مقابلش جبهه سفت و سختی دارند.
اجبار نکنید. شاید دخترتان دلش نمیخواهد وقت خم شدن جلوی مادر داماد، دستهایش بلرزد یا پسر از دستپاچگی چای را روی شلوارش برگرداند. بگذارید این کار را برادر یا خواهر عروس یا هر کس دیگری انجام دهد. خود اضطراب مجلس برای عروس و داماد آینده کافی است تا رنگشان بپرد و ناخنهایشان را در گوشت دست فرو کنند.
در پذیرایی افراط نکنید. همان حدی را نگه دارید که در مهمانیهای رسمی دارید وگرنه امکان سوءتفاهم را بیشتر کردهاید.
● این نگاه پیر عزیز
اما مهمتر از همه، گوشهای تیز و چشمهای باز است. یادتان باشد حتی اگر فرزندتان با کسی که برای ازدواج در نظر گرفته، سالها در محل کار یا دانشگاه آشنا و همکار و همکلاس بوده، قضاوتش فقط قضاوت چشمهای بیتجربه و جوانی است که هنوز پر از خوشبینیها و اعتماد سالهای کودکی است. چیزی که او ممکن است یک بینزاکتی ساده تلقی کرده باشد، در این مجلس پیش چشم کارآزموده شما ممکن است روزنهای بر یک زخم عمیق عفونت کرده باشد. یک مشکل اساسی در اخلاق یا منش طرف مقابل، یا چیزی که به نظر فرزندتان رفتاری بسیار امروزی و عالی است، میتواند نشان دهنده ریاکاری و دروغ باشد یا حتی برعکس. رفتار آزاردهندهای که فرزندتان را تا حد جنون عصبانی کرده، ممکن است فقط ناشی از یک بیتوجهی کودکانه باشد.
خواستگاری پیش از هر چیز فرصتی برای شناخت است. حرف بزنید. محک بزنید. به نشانهها توجه کنید و گوشهایتان را تیز کنید. صدای گسستن یخها نمیآید؟● بیایید باغچه را نشانتان بدهم!
معمولا آخر مجلس خواستگاری، اگر همه چیز خوب پیش برود، فرصتی برای گفتوگوی دختر و پسر فراهم میشود. بزرگترها، به بهانهای اتاق را ترک میکنند؛ دیدن باغچه، نگاه کردن به تابلو، آلبوم یا حتی رادیاتور سوراخ ماشین و دختر و پسر جوان با هم تنها میمانند. معمولا دو صورت وجود دارد یا از قبل همدیگر را میشناسند، یا برای اولین بار فرصت میکنند تنها با هم حرف بزنند. خیلی عجیب است، اما راستش تفاوت زیادی ندارد. چون اینجا، جای زدن حرفهای خیلی جدی است.
حرفهایی که حتی اگر از قبل هم همدیگر را میشناختهاند، جای گفتنشان نبوده.
وسط حرف از شعر و کتاب و سینما، یا دوستان و درس و کار یا حتی غزل و عاشقانهها که کسی حرف جدی نمیزند که مثلا من دلم نمیخواهد همسرم با دوستان مجردش برود کوه! یا برای من خیلی مهم است که همسرم بلد باشد آلو مسما درست کند یا لباس پوشیدنش این چنین باشد یا حرف زدنش آن چنان.
اما اگر آن نقاب قشنگ را برداشته باشید، میدانید اینجا جای گفتن حرفهای کمی زمختتر است. سوال کنید. خواستههایتان را صریح و روشن بگویید. جوری که جای تردید در آن نباشد. باور کنید چیزی که از نظر شما بدیهی است، (مثل حق کار کردن برای زنان، ازدواج مجدد یا مسافرت، ادامه تحصیل برای مردها) میتواند از نظر همسر آینده شما جای بحث داشته باشد یا حتی از نظر او هم بدیهی باشد، اما درست عکس نظر شما! مهمترین سوالهایی که باید پرسید و از جوابشان مطمئن بود و یا شرطهایی که باید گذاشت، اینها هستند: حق کار، تحصیل، ارتباط با دوستان، فامیل، نوع درآمد، محل زندگی، امکانات مالی، علاقههای خاص مثل ورزش، سفر، فعالیتهای جمعی و... هر چیزی که باید برای آن وقت گذاشت و برای شما مهم است. این دیدار اولین خصوصیتش دستپاچگی است. پس حتما سوالهایتان را فراموش خواهید کرد. از قبل در آرامش و با فکر و مشورت فهرستی از سوالها و خواستههایتان بنویسید. خجالت نکشید. واضح است که لیست سوال و شرط و خواسته به هیچ وجه رمانتیک، قشنگ و عاشقانه نیست، اما ماجرا جدیتر از این حرفهاست. یادتان باشد، آداب عاشقی گاهی سخت است، سخت و بیرحم. این سوالها را بپرسید، به این سوالها جواب بدهید. هر کسی باشید با هر رسم و رسوم، یک چیز خیلی مهم است. راست گفتن. جوابها را بیتعارف بگویید، حتی اگر تلخ باشد. این را مثل یک ورد جادویی با خودتان تکرار کنید که یک خواستگاری کوتاه و تلخ، هزاربار بهتر از یک زندگی زناشویی تلخ و پایانناپذیر است.
● رسم بله، رسوم نه
جواب مثبت دادن رسمی دارد، جواب منفی دادن رسومی؛ که دل کسی نشکند، غرور کسی له نشود، دل کسی را کدر نکنی.
«نه» گفتن، برای ایرانیها سخت است، بس که در فرهنگ ما به مدارا و رعایت احوال دیگران توصیه شده، اما اگر صدای شکستن یخهای زیر پا را شنیدی، نه بگو؛ محکم، بیتعارف، اما انسانی. شاید شرایط مالی، زیبایی، اصل و نسب خانوادگی، تحصیلات برای شما مهم باشد. هیچ حرفی نیست. اینها همه به شناخت شما از زندگی و روحیات خودتان ارتباط دارد؛ اما یادمان باشد، تمام مردم اهل بیت خدایند، الناس عیالالله، و خدا هر کدام را یک به یک دوست میدارد. پس مواظب باشیم، نه گفت نمان، معنیاش این نباشد که شما در حد ما، در شان ما و لایق ما نیستند. شما کمید، کم دارید، کم میدانید، کم خواندهاید. «نه» مثبت، «نه» خوب، یعنی شما خوبید. فقیرید، اما شرافت مندید، تحصیلات کافی ندارید، اما مهربانید. قشنگ نیستید، اما نجیب و باهوشید، و با این همه، ما مناسب هم نیستیم. با هم، آن قدر که میخواهیم خوشبخت نمیشویم. برای هم، آرزوی خوشبختی کنید. نه به تعارف که از ته دل و از هم جدا شوید.
● اما رسم جواب بله
معمولا بعد از مجلس اول خواستگاری، خانواده دختر جواب را موکول به کمی تحقیق و کمی مشورت و پرسیدن نظر دختر میکنند.
درسته که خانواده دختر باید جواب بدهند، اما رسم این است که بعد از چند روز، خانواده پسر از آنها جویای جواب شوند.
این سوال و جواب آخر، معمولا با تلفن انجام میشود که به دو دلیل بسیار بهتر از ملاقات حضوری است. دلیل واضح اول، کم زحمت بودن و سرعت است، اما دلیل دوم، رعایت ظریفی است که اگر پاسخ منفی باشد گفتن و شنیدنش رو در رو بسیار مشکل است و تلفن کار را برای هر دو طرف آسان میکند. آنها بدون این که مجبور باشند چشم در چشم هم بدوزند، از هم خداحافظی میکنند و این باعث میشود دلخوری و سوءتفاهم کمتری ایجاد شود.
چه کسی یک قهرمان را تحقیر میکند؟
خواستگاری کردن، نوعی درخواست است و در فرهنگ ما، زن مغرورتر، محترمتر و عزیزتر از آن است که درخواستکننده باشد. زن، معشوق است و لازمه معشوقی دور از دست بودن.
انکار و امتناع است. این به جای خود درست، قشنگ و شاعرانه است، اما اگر دختری با تمام عقل و درایت و سلامتش، ببیند پسری که از هر نظر مناسب اوست و میتوانند با هم زوج کاملی شوند، به هر دلیلی او را نمیبیند و نمیشناسد و ممکن است فرصت با هم بودن را برای همیشه از دست بدهند، باید چه کند؟ البته که معمول نیست دختر خواستگار باشد.
● اما آیا هر چیز غیرمعمولی، نادرست و نامعقول هم هست؟
چیزی که بیشتر از همه دختر و خانواده دختر را از خواستگار بودن وحشتزده میکند، آن است که بعدها، پسر یا خانوادهاش دختر را به خاطر درخواست و پا پیش گذاشتنش تحقیر کنند، اما اگر انتخاب دختر واقعا درست باشد، واضح است که پسر از آن اندازه فهم، درک و انصاف برخوردار خواهد بود که به جای تحقیر، شجاعت همسرش را به خاطر شنا کردن در جهت خلاف معمول، برای هدفی درست تحسین کند. شجاعت عقیله قریش، حضرت خدیجه (س) وقتی محمد جوان تهیدست اما جوانمرد را خواستگاری کرد، هنوز هم بعد از این همه قرن، آدم را به تحسین وامیدارد. از اینها گذشته، وقتی آدمی برای چیزی که میخواهد با تمام توان میجنگد، قهرمان است، چه کسی جرأت دارد یک قهرمان را تحقیر کند؟
● قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
ازدواج ساده، گاهی با ساده ازدواج کردن اشتباه میشود. معمولا دختر و پسر را با چند مجلس رسمی مجلل اما کوتاه و یکی کردن خواستگاری و بلهبرون و نامزدی، دست به دست میدهیم و شاد از سروسامان گرفتن بچههایمان، به پایکوبی میپردازیم و میگذاریم تا عروس و داماد سر فرصت پوست همدیگر را بکنند. بعد از چند ماه، وقتی عروس شکسته و خرد، با چمدان بسته به خانه پدر برگشت و داماد شب تا صبح در خیابان ماند و سینه پهلو کرد، تازه به صرافت شانس بد و اقبال کج میافتیم و خودمان را دلداری میدهیم که ازدواج مثل هندوانه است و تا بازش نکنی نمیفهمی خوب است یا بد و هیچکس، هیچکس نمیگوید تو برای خریدن هندوانه هزار ترفند میزنی، بویش میکنی، تلنگر میزنی و صدایش را گوش میکنی، از فروشنده به هزار قسم و آیه قول میگیری که خوب است و باز دست طاقت نمیآورد و دوباره و سه باره آن را سرجایش میگذاری و دوباره برمیداری، اما وقت ازدواج فرزند همه اینها یادمان میرود، تن میدهیم به قضا و قدر و فاجعه در راه را حواله به تقدیر میکنیم که همیشه هم میگوییم با خوبان سر ناسازگاری دارد!
مراحل ازدواج، طبق رسوم قدیمی بسیار زیاد است. هدیه بردن و آوردنها، مهمانی دادنها، دعوت کردنها مجلسهای آشنایی دو فامیل، پیش از این گمان میکردیم اینها از سر بیکاری اجداد ما بوده است که وسیلهای برای سرگرمی و گذران اوقات فراغت میخواستهاند اما حالا با نگاهی به آمارهای هر دم افزون شونده طلاق، میفهمیم آنها چقدر باهوش بودهاند. در این مجالس متعدد همسر آینده فرزندمان بالاخره جایی، زمانی و در شرایطی شخصیت واقعیاش را نشان خواهد داد. نقاب زیبایی که همه ما در مواقع رسمی به چهره میزنیم. ادبیاتی که با آن سخن میگوییم بالاخره در لحظهای کنار میرود و آن وقت چشمهای تیزبین و باتجربه افراد خانواده و بزرگترهای فامیل است که آن را تشخیص میدهد. چیزی را که چشم جوان و عاشق فرزندانمان، نمیتواند آن را ببیند. ازدواج ساده، معنایش کم کردن دیدارهای پیش از مراسم عقد (که امکان دیدن نشانهها را به خانوادهها میدهد) نیست، کم کردن تجملات است. مهمانی مادر دختر برای فامیل داماد آینده میشود با یک جور شیرینی برگزار شود. دعوت مادر پس از خانواده دختر میتواند یک غذای ساده بر سفره داشته باشد، اما باید باشد. اینها، ضامن سلامتی پیوندی است که اگر با عجله انجام شود، قطعا جوش نمیخورد و جایی از هم باز میشود که دیگر شاخهها مجال سبز شدن ندارند. سادهترین و آرمانیترین ازدواجها، پیوند دختر پیامبرص و امیرالمومنین ع است. علی ع در خانه پیامبرص، بزرگ شده. با وجود این، وقتی فاطمه س را خواستگاری میکند پیامبر نمیگوید: علیجان من که تو را میشناسم، مجاهد و مهاجری و تهیدست. میگوید: زرهات را بفروش (قیمتیترین چیزی که علی داشت) و مهریه فاطمه کن. فاطمه س را عروس میکند، همه اهل شهر را به ولیمه فرامیخواند و او را هرچند ساده، اما با آداب تمام، به خانه علی میفرستد. رسم، حکمت تجربه شده مردان و زنانی است که پیش از این، شکستها خوردهاند و به پشت سر نگاه کردهاند و گفتهاند: اگر چنین کرده بودم، چنان شده بود. حکمت هزاران سالهای پشت ماست، رو برنگردانیم
یک رابطه زناشویی موفق به عوامل ذیل بستگی دارد:
۱) سلام کردن به یکدیگر
۲) تشکروقدردانی نسبت به همدیگر
۳) خسته نباشید ،سلامت باشید وخداقوت به همدیگر
۴) دعا کردن نسبت به همدیگر
۵) تقسیم کار وهمکاری در منزل
۶) استفاده از کلمات لطفا-ببخشید،معذرت می خواهم ،بفرمائید ونظر شما
۷) نگاه محبت امیز به هم
۸) نگاه اول به هم همراه با درک و فهم یکدیکر
۹) تاکیدبررجوع نکردن به خطاهای گذشته و فکر کردن به حال اینده
۱۰) انگشت گذاشتن روی حساسیت های ویژه همدیگر
۱۱) احترام وتحمل سلائق وعقاید همدیگر
۱۲) استفاده نکردن از کلمات تو،باید،حتما،که بصورت دستوری و توهین می باشد
۱۳) برنامه ریزی کردن در زندگی ودر دست گرفتن مدیریت زمان
۱۴) دوری از احساسات ورجوع به اگاهی ،منطق ،عقل ،حکمت ،عزت ومصلحت
۱۵) قبول تفاوت های همدیگر ودر نظر گرفتن تفاوتها در رفتار یکدیگر