در بررسی هایی که بر روی شکل ابروها و رابطه آنها با شخصیت انسان انجام گرفته است، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که هر شکلی از ابرو با شخصیت صاحب آن رابطه دارد.
در اینجا به چند شکل از ابروها و رابطه آنها با شخصیت افراد اشاره می شود:
۱- ابروهای نرم و کم پشت نشانه ناپختگی و بی تجربگی است.
۲- ابروهای پرپشت نشانه تحرک زیاد و پرانرژی بودن است.
۳- ابروهای بلند نشانه ثبات شخصیت و تلاش و کوشش فراوان است.
۴- ابروهای کوتاه نشانه عدم استواری و خیالاتی بودن است.
۵- ابروهای پیوسته نشانه حساس بودن است.
۶- ابروهای دور از هم نشانه ضعف و انزوا طلبی و ناپختگی است.
۷- ابروهای نزدیک به چشمها نشانه اراده قوی و تمرکز ذهن است.
۸- ابروهای صاف نشانه شخصیت محکم و لجباز است.
۹- ابروهای کمانی نشانه نیرو و نشاط و گرمی است.
۱۰- ابروهایی که انتهای آنها به سمت بالاست نشانه جرأت و نشاط و شادمانی است.
۱۱- ابروهایی که انتهای آن افتاده است نشانه پیچیدگی شخصیت و اضطراب است.
به طور کلی می توان گفت:
ابروهای پرپشت: نشانه فعالیت، ابروهای بلند: نشانه اراده، ابروهای بالا : نشانه جرأت و ابروهای کمانی: نشانه گرمی و اشتیاق است.
وقتی که مهربونن ———- مثل یه خرگوش ملوس دوست داشتنین
وقتی که اعصبانی میشن ———- مثل دیونه ها میشن دیگه نمیشه رفت سمتشون
وقتی غر میزنن ——— مثل مگس میرن رو اعصابت
وقتی که ناز میکنن ———- مثل یه بچه نق نقو اعصابتو خورد میکنن
وقتی که دروغ میگن ——— قیافشون شبیه سوسک میشه(نکته کنکوری)
وقتی ناراحت میشن ———- مثل یه گنجشک تیر خورده دلسوز میشن
وقتی خوشحال میشن ——– مثل کانگورو اینور اونور میپرن
وقتی جیغ میزنن ——— مثل یه سوزن که بهت میزنن از جا میپری
وقتی که بترسن ——— مثل موش سریع یه جا قایم میشن
وقتی خجالت بکشن ——- مثل لبو قرمز میشن
وقتی که حرف میزنن ——– مثل رادیو خراب باید بزنی تو سرش تا قطع شه
وقتی که گریه میکنن ——- مثل بچه های شیش ماهه حتما باید نازش کنی تا آروم شه
من خواب و رویا را هدایت می کنم !
ساختمانی که در اثر زلزله شدید در حال فرو ریختن است ، امواج سهمناک دریا که ما درحال
غرق شدن در آن هستیم و فرار کردن از سگهای وحشی که درتعقیب ما هستند . شما چه
تصاویر وحشتناکی را ممکن است درخواب ببینید ؟
وقتی درخواب و رویاء هستیم و این تصاویر را می بینیم عرق می کنیم قلبمان به شماره
میافتد گویی پاهایمان نمی خواهند حرکت کنند وبدنمان سرد ومرطوب می شود .
تصاویر وحشتناک رویا هایمان شکل های مختلفی دارند : یک حیوان درنده که ما را تعقیب
می کند ، افتادن از ارتفاع بلند مثل ساختمان و یا صخره ای بلند ، ظاهر شدن هیولایی
عجیب و... تنوع چنین تصاویری بسیار زیاد وموضوعات آنها معمولا محدود است . آقای امینی
، متاهل و حدودآ ۴۰ سال دارد می گوید مدتی طولانی است که کابوس می بینم ونکته جالب
اینکه موضوع کابوس همیشه برایش تکراری است .
وقتی می خوابم در عالم رویا میبینم که من را در لوله Uشکل قطوری قرار داده اند و شیر آب
رااز دوطرف لوله در حال پر کردن آب گذاشته اند وبه محض خفه شدن از خواب بیدار می
شوم و برخی مواقع سگهای وحشی وخیابانی من را دنبال می کنند.
این را بدانید شما قادرید دشمنان رویاهایتان را به دوستان صمیمی بدل کنید واز
موقعیت های ترسناک خواب لحظات شادی را برای خود خلق کنید .هر چه کابوس شما شدید تر
با شد توسط ارتبا ط صحیح با رویاهایتان لحظات شیرین تری برای خود خواهید ساخت .
در رویا ما تصاویر وحشتنا ک رامی بینیم ومی ترسیم آنها به ما حمله می کنند وما
فرار می کنیم . تصاویر کما کان ما راتعقیب می کنند وما شروع به دویدن می کنیم
.درآخر وقتی ما در مرحله پایانی قرار گرفتیم به دام می افتیم .ما به دنیای بیرون
وبیداری می گریزیم .در این زمان آن تصاویر منتظرند تا شما را شبی دیگر تعقیب کنند
.
اگربه جای فرار کردن ، با تصاویر و رویاهایمان روبرو شویم و به شیوه صحیح درخواب و
دنیای بیداری با آنها ارتباط برقرار کنیم می توانیم برآنها غلبه کرده و برآنها
پیروز شویم .
تا به حال به این فکر کرده اید که با استفاده صحیح از رویاها می توانیم درعالم
بیداری از بسیاری از ضررها جلوگیری کنیم .در این زمینه میتوان برای مثال به داستان
عزیز مصر در قران اشاره نمود که درخواب دید هفت گاو لاغر هفت گاو نر را خوردند و
با توجه به پیش بینی حضرت یوسف (ع) ، در آن سرزمین هفت سا ل نعمت و فراوانی بود و
بعد از آن هفت سال قحطی به دنبال داشت . با روبروشدن با رویاها میتوانیم بر آنها
غلبه کرده و پیروز شویم . با این کار می توانیم با مشکلات خود به صورت ریشه ای برخورد
کرده و با کمک نیروی فکر و اندیشه خلاق ، ریشه مشکلات را بخشکانیم .
بعضی افراد می گویند ما سراسر شب خواب می بینیم وبرخی دیگر ادعا می کنند که اصلآ
خواب نمی بینند . امکان اینکه ما خواب ورویا نبینیم نزدیک به صفر است .ما احتیاج
به رویا و خواب داریم .
اکثر افراد بیش از ۲۰ درصد خوابشان را درحال رویاء بینی هستند . نوزادان درحدود
۴۵-۶۵ درصد زمان خوابشان درحال رویاء بینی هستند . جوانان ومیانسالان بین ۱۵-۳۰
درصد و افراد مسن بین ۱۸-۱۳ درصد ازخوابشان را درحال رویاء بینی می باشند . واین
مدت می تواند حدود ۴ سال از زندگی یک انسان ۷۰ ساله باشد . پس ما می توانیم با
بکار بردن شیوه های صحیح ارتباطی ۴سال مداوم را درآرامش وآنگونه که آرزوداریم سپری
کنیم و از تاثیرات بسیار خوب آن درزندگی بهره بگیریم .
مثلا اگرشما قادرباشید کنترل رویا هایتان را دردست بگیرید وبه هرجا دوست داشته باشید
سفرکنید وهرکه را که می خواهید ، درخواب ملاقات کنید . یا آنکه قدرت پروازکردن
داشته باشید و برروی دریاها پرواز کنید . بعد ازبیدار شدن چه روحیه وانگیزه ای
خواهید داشت . با مطالعه زندگی مردان بزرگ تاریخ ودانشمندان مشهور دنیا به اهمیت
تاثیر خواب ورویا می توان پی برد . مثلا دکتر حسابی برای حل برخی از مسایل ریاضی
در بیداری زمانی به فکر کردن درمورد راه حل اختصاص نمی دادند بلکه تنها با مطالعه
سطحی مسئله ، جواب مسئله را دررویاء و خواب می یافتند .
ما می توانیم دردنیای روئیاها تصاویر دوستانه ای بسازیم که نه تنها دررویا بلکه
دربیداری نیز کمک حالمان باشند .دوستان روئیایی ما می توانند راه حل های مناسبی
برای مشکلاتمان ارائه دهند . آنها می توانند درکلیه مسائل ریز و درشت زندگی نظرات
مفیدی ارائه کنند . برای ارتباط با رویاها .....
خواب ورویا راهی است برای تجربه کردن زندگی هایی که به موازات زندگی مان درجریان
است .برای کنترل وهدایت خواب وروءیا ابتدابه اختصارعوامل موثربرخواب وروءیارابیان
می کنیم.
خوابهای مابه دودسته تقسیم می شوندونکته جالب توجه این است که دسته بندی خوابهاوجه
مشترکی با همدیگر دارند. روءیاهایی که مادراوایل زمان خوابیدن می بینیم وروءیاهایی
که درانتهای مدت خواب مشاهده می کنیم .خوابهای دسته اول ،معمولا"به
مرورتفکرات وذهنیات مادرطول روزبرمی گردد. ولی روءیاهایی که مادراواخرمدت خوابمان
می بینیم، روءیاهای صادقانه می تواندباشد، که ازآینده نیزخبر می دهد.
اطلاعاتی که مادرطی روزازطریق حواس پنجگانه (بینایی ،شنوایی ،لامسه ،بویایی ،چشایی
)دریافت می کنیم درذهن ناخودآگاه ماثبت می شود.برای مثال همینکه شماالان درحال
دریافت اطلاعات ازاین مطلب هستید، می توانددرهدایت روءیاهایتان تاثیربه سزایی
داشته باشد.مهمترین قدم برای برنامه ریزی کردن ذهن جهت هدایت روءیاهاتسلط وتوجه به
حواس ظاهری ودریافتهای ماازمحیط است. عامل بعدی تحلیل تصاویرواتفاقات درذهن مامی
باشد. به عبارت ساده ترتخیلات مادرطول زمان بیداری می تواندتاثیربسزایی درروءیاهای
مادرخواب داشته باشد. باتوجه به مطالب فوق درذیل کوتاهترین راه جهت هدایت روءیا به
صورت کاربردی آورده شده است .
۱) برای خودتجارب متنوع و گوناگونی اندوخته سازید:سفر،مطالعه ،تماشای آثارهنری
،شنیدن موسیقی، خواندن، کارکردن، تجارب بیرونی، احساسات درونی و...تمام این تجارب
درذهنتان ثبت خواهدشد.
۲) چندروزی (حداقل دوتاسه روز)باعلاقه واشتیاق، توجه وتمرکزخاصی برموضوع موردعلاقه
تان داشته باشیدوتاهنگام خواب به آن فکرکنیدبادرگیرشدن باموضوع ،گویی دیدن آن
رادرروءیامحقق می سازید.حتی می توانیدخود،موضوع خاصی رابرای دیدن درروءیاانتخاب
کنید.
۳) به فعالیتهایی بپردازیدکه باروءیاهای موردعلاقه تان تناسب وهماهنگی بیشتری
دارند.این مسئله به خصوص قبل ازخواب بسیارمهم است .
۴) درموضوع موردعلاقه تان غرق شویدودرموردآن به کتاب ،فیلم ،سخنرانی ومشاهده
مستقیم رجوع کنید.موضوعی راانتخاب کنیدکه برایتان اهمیت دارد.آنچه
نیازداریدرافراهم کنید.علاقه شدیدنسبت به یک موضوع ودرگیری عمیق احساسی باآن ،به
شماکمک می کندتادرآن موضوع بهترغرق شوید.
۵) به روءیاهایتان به عنوان مسئله ای مهم وضروری درزندگی نگاه کنید.به آنهااحترام
بگذاریدتاروءیاهایی ارزشمندراتجربه کرده وبه خاطرآورید.
۶) مکانی بیابیدکه درآن مکان احساس آرامش وتمرکزداشته باشید
۷) دروضعیتی آرام ووانهاده قرارگیرید.می توانید از تمرینات ریکس استفاده کنید .
۸) روءیای موردعلاقه تان راکاملا"روشن وواضح پیش چشم خودمجسم کنید.
۹) به گونه ای روءیای موردعلاقه تان راتجسم کنیدکه گویی هم اکنون درحال وقوع است
.بعدازآن تصاویری راازخودتان درحالی که گویی روءیای موردعلاقه تان به پایان رسیده
است درذهن مجسم کنید.
۱۰) اعتقادداشته باشیدکه ضمیرناخودآگاه شماروءیای موردعلاقه تان رامی سازد.
۱۱) روءیاهاوتجارب آنهارابااشخاصی که به روءیابینی خلاق علاقه مندهستنددرمیان
بگذارید.
۱۲) تاثیرگذاری برروءیاهایک مهارت آموختنی است وبه زمان وتمرین نیازدارد.درصورتی
که خیلی سریع دراین کارموفق نشدید،دست ازتلاش برنداشته وبه کارخودادامه دهید.
برای تمرین، اگر مایلید شخص بخصوصی را درخواب ببیند بعداز سپری کردن مراحل بالا
قبل از خواب ۳مرتبه تصویر آن شخص را با تمام جزییات که می توانید در ذهنتان مجسم
کنید وبعد از هر با تجسم چشمانتان را ببندید وبه فرد مورد نظرفرمان دهیدکه به
رویایتان بیاید
1- دستها یا پاهایتان را ضربدری نکنید. احتمالا شنیدهاید که دستبهسینه نشستن باعث میشود دیگران تصور کنند حالت تدافعی به خود گرفتهاید. این مسئله درمورد پاها هم صدق میکند. پس دستها و پاهایتان را موقع نشستن از هم باز کنید. 2- ارتباط چشمی برقرار کنید، اما زل نزنید. اگر با افراد مختلفی در حال صحبت هستید، با همه آنها به یک میزان ارتباط چشمی داشته باشید تا بتوانید ارتباطی بهتر برقرار کرده و آنها را به گوشدادن تشویق کنید. 3- از اینکه فضای بیشتری اشغال کنید نترسید. جای بیشتری گرفتن مثلا اینکه طوری بنشینید و بایستید که پاهایتان خیلی به هم چسبیده نباشد، نشاندهنده اعتمادبهنفس و راحتی است. 4- شانههایتان را شل کنید. وقتی احساس فشار میکنید، این فشار بیش از هر جای دیگر روی شانههایتان خالی میشود. ۵- موقع شنیدن حرف دیگران، سرتان را به نشانه تایید تکان دهید. این کار باعث میشود طرف مقابلتان مطمئن شود که به حرفهایش گوش میدهید. ۶- خم شوید ولی نه خیلی زیاد. اگر میخواهید نشان دهید که به حرفهای طرف مقابلتان علاقهمندید، به سمت او خم شوید. اگر میخواهید نشان دهید که از خود مطمئن هستید، عقب بنشینید و فقط کمی خودتان را به سمت او متمایل کنید. 7- سرتان را بالا نگه دارید. چشمتان را به زمین ندوزید چون باعث میشود کمی نامطمئن بهنظر برسید. سرتان را صاف بالا نگه دارید و نگاهتان به سمت افق باشد. 8- از دستانتان با اطمینان و اعتماد بیشتری استفاده کنید. برای توصیف چیزی یا تاکید کردن روی مطلبی که عنوان میکنید، از دستانتان کمک بگیرید.
بعضی افراد سعی می کنند به خیال خودشان با مهارت هرچه تمام تر طوری صحبت کنند که افکار و نیات قلبی و درونی شان مشخص نشود. مثلاً نزدیک به یک ساعت از دوستی، محبت و یکرنگی صحبت می کنند اما کوچکترین آشنایی با آن ندارند! با کمی دقت و منطق به راحتی می توان تفاوت بین یک صحبت صادقانه و غیردوستانه را دریافت. اگر زبان در خدمت افکار نادرست قرار گیرد سایر اجزای بدن نمی توانند چندان فریب دهنده باشند. برای تک تک ما، بارها و بارها پیش آمده که بگوییم: "حرف قشنگی زد، اما نمی دانم چرا به دلم ننشست؟"! درحقیقت "زبان بدن" پیام ها و حرف های زیادی برای گفتن دارد که بعضی از افراد سعی می کنندبا مهارت آن را هم مخفی کنند، برای همین در یک مکالمه تلفنی موفق تر از ملاقات رو در رو عمل می کنند. اما شاید برای این گروه تعجب آور باشد اگر بدانند که یک محقق انگلیسی به نام پروفسور CHRIS IDZIKOWSKI اعتقاد دارد از روی نوع خوابیدن افراد هم می توان پی به شخصیت آنان برد! او حالات مختلف بدن در هنگام خواب را به شش گروه تقسیم می کند و براساس آن نوع شخصیت فرد را بررسی و بیان میکند.
راستی شما چگونه می خوابید؟!
۱) خواب جنینی: در این وضعیت شخص به حالت جنینی، بدن خود را جمع می کند وبه خواب
می رود. آمار نشان می دهد که ۴۱% افراد در موقع خواب چنین وضعیتی را در بدن خود
نشان می دهند و جالب است که زنان ۲برابر مردان در این حالت به خواب می روند.
افراد این گروه حتی اگر به ظاهر افرادی خشن و بی احساس بـه نـظـــر بـــرسـنـــد،
امـــا قـلـبـــی مـهــربــان و حـســاس دارنــد. آنهـادر برخوردهای اجتماعی خود
در ملاقات های نخست، به علت خجالت و شرم زیاد نمی توانند به راحتی و خوبی رفتار
کنند، اما در کمال تعجب،این مشکل به راحتی در ارتباطات بعدی آنها با غریبه دیروز
از بین می رود.
۲) ۱۵% از افراد ترجیح می دهـــنـــــــد در هـــنـــگــــــام
خــــــوابـــیــــــدن بــــــه پـــهـــلــــــو بـــخــــــوابـــنــــــد و دو
دست خود را در کناره های بدن قرار دهند. این افراد از بودن در اجتماع و میان
سایرین لذت می برند و در بیشتر مواقع داوطلبانه در کارهای گروهی مسئولیت می
پذیرند.با توجه به علاقه و اشتیاق زیاد آنها به ارتباط با سایرین، می توان گفتبه
راحتی به غریبه ها اعتماد می کنند و متاسفانه در بسیاری مواقع فریب هم می خورند.
۳ ) ۱۳% افراد تمایل دارند به پهلو بخوابند و دست های خود را در جلو به سمت خارج
قرار دهند (عمود بر بدن.) این گروه بیشتر نیمه خالی لیوان را می بینند و نسبت به
سایرین بدگمان هستند. در تصمیم گیری بسیار کُند عمل می کنند و مدت ها طول می کشد
تا موفق شوند خود را به انجام دادن یا ندادن کاری راضی کنند. اما نکته مثبت این
است که ســـرانــجام پـــس از تـصـمـــیــم گیــری، سخت می توانند از آن دست
بردارند و در آن تغییری ایجاد کنند. (البته باید دعا کرد که تصمیم های درستی
گرفته باشند)
۴) به پشت خوابیدن : این گروه به پشت مــــــی خــــــوابـــنــــــد و دســــــت
هــــــا را در کــنـــــار پــهــلـــــو و چــســبــیـــــده به بدن نگه می
دارند. افراد این دسته معمولاً آرام و محافظه کار هستند. آنها سر و صدا و اعتراض
را دوست ندارند و سعیمی کنند کارهای خود و سایرین را قانونمند و اصولی ببینند.
۵ ) ۱۷% از نفرات مورد بررسی، صورت خود را به بالش می چسبانند و با دستهایشان
اطراف بالش را می گیرند و سر را به یک سمت می چرخانند. این افراد اکثراً عجول
هستند و می توان قدرت درونی خوبی در انجام کارها از آنان دید. آنها تمایل دارند
بیشتر در میان جمع باشند، هرچند از انتقاد شنیدن دل خـوشـی نـدارنـد و گاه در اثر
عدم تــحــمـــــل، شـــــرایــطـــــی نـــــاخــــوشــــایــنــــد
بــــرایــشــــان پــیــــش مــــی آیــــد.
۶) گروه آخرگروهی هستند که به پشت می خوابند و هر دو دست خود را بالا می برند و
اطراف بالش می گذارند. از نظر شخصیتی ، اکثراً شنوندگان خوبی هستند و با صبر و
حوصله به حرف ها و سخنان دیگران گوش می دهند وگرچه همیشه برای کمک و امداد به
نیازمندان در شتاب هستند، اما اغلب ترجیح می دهند در مرکز توجه قرار نگیرند
احساس کهتری» از جمله احساسهایی است که تقریباً تمامی افراد با شدت و ضعف، با آن درگیرند.
این احساس از یک سو، گرانبهاترین انگیزهای است که انسان را وادار میکند تا به
تکامل خویش و راهکارهای رسیدن به کمال بیندیشد تا آنجا که مبنای حرکت و موجب گذر
از کهتری به مهتری میگردد و از سوی دیگر، میتواند نقشی مخرب و ویرانگر داشته
باشد و بهصورتی دردناک در وجود فرد رسوخ یابد و بهجای حرکت و گذر به مهتری، موجب
رفتارهای نامطلوب و غیرعادی شود.
احساس کهتری همچون سکه دورویی است که یک روی آن ارجمندی انسان را در پی دارد و روی
دیگرش سقوط او را. بنابراین، موفقیت و عدم موفقیت انسان وابسته به چگونگی مواجهه
با این احساس است.
● تحلیل مفهومی احساس کهتری
اصطلاحاتی نظیر «حس حقارت» و یا خود کمبینی» و حتی «حس پستی» و نظایر آن، که در
برخی از نوشتهها به چشم میخورد بار معنایی منفی دارد و در آنها هیچ جنبه مثبتی
لحاظ نمیگردد. برخلاف واژه «کهتری» که در آن فقط بار معنایی منفی لحاظ نشده است.
بدین روی، هم میتواند مخرب و ویرانگر باشد، هم میتواند محرک و سازنده.
ربر (۱۹۸۵، A. Reber) و الحفنی (۱۹۹۴، A. M.Alhefny) معتقدند که احساس
کهتری احساس ضعف و ناتوانیای است که از کودکی با فرد همراه است و با نقص بدنی یا
روانی تشدید میگردد و فرد را دچار یأس و ناکامی میسازد. ریموند (۱۹۸۵، J.Raymond) آدلر (۱۹۲۷، A.Adler) و برخی دیگر از روانشناسان
احساس کهتری را گرانبهاترین انگیزهای میدانند که انسان را وامیدارد تا به
تکامل خویش بپردازد.
بهطور خلاصه، میتوان گفت: احساسی که در نتیجه شکستها، طرد شدنها، ناکامیها و
نامقبول شدنها پیش بیاید که فرد همه را برتر از خود و خود را فاقد استعداد بیابد،
«کهتری منفی» است و احساسی که مبنای حرکت و گذر از موقعیت کهتری به مهتری گردد،
«کهتری مثبت» و مفید میباشد.
● کهتری ذاتی
نوعی کهتری از تولد تا مرگ با انسان همراه است. این کهتری موجب میگردد که انسان
همواره کمالجو و استقلالطلب باشد. آدمی در دل و قلب، به کمال عشق میورزد و دایم
آن را آرزو میکند. این کهتری ذاتی سبب میشود که انسان در هیچ مرتبهای از مراتب
کمال، رحل اقامت نیفکند.
بدین روی، انسان آگاهانه یا ناآگاهانه (خواسته و ناخواسته) عاشق کمال مطلق است و
همیشه در مقایسه کمال با کمال مطلق، خود را ضعیف و ناقص میشمرد. در نتیجه، شعله
عشقش فزونتر میگردد و حرکت مضاعفی آغاز میکند.
این کهتری ذاتی پیوسته در انسان وجود دارد و او را وامیدارد تا در جستوجوی چیزی
باشد که تصور میکند کمال است. علمجویی، زیباییخواهی، قدرتطلبی و صفاتی مانند
آن از همین حس کمالخواهی او سرچشمه میگیرد.
اما از همان نخستین روزهای زندگی، موانعی غلبه نایافتنی سد راه توسعه وجود او میشود
و دسترسی به هدف را تقریباً غیرممکن میسازد. کسانی که دارای عزتنفس بالایی هستند
و از کهتری عضوی یا بدنی یا روانی رنج میبرند، احساس کهتری در آنان به منزله
منبعی تحریکی است که غریزه جنگنده آنان را به حرکت درمیآورد. گویی به ضعف خود میگویند:
«فکر میکنی بر من چیره خواهی شد؟
شخصیت چیست؟
شخصیت تشکیل شده است از الگوهای ویژه فکری، احساسی و رفتاری که هر فرد را از افراد
دیگر متمایز میسازد. شخصیت، سرچشمه درونی دارد و در طول حیات، تقریباً پایدار
باقی میماند.
روانشناسان شخصیت، ویژگیهای یگانه افراد و نیز مشابهتها بین گروههایی از افراد
را مورد مطالعه قرار میدهند.
● ویژگیهای شخصیت
▪ شخصیت، سازمان یافته و سازگار است.
▪ شخصیت، هر چند پدیدهای روانی است امّا تحت تاثیر فرایندها و نیازهای بیولوژیک
قرار دارد.
▪ شخصیت باعث پدیدآمدن رفتارها میگردد.
▪ شخصیت از طریق افکار، احساسات، رفتارها و بسیاری چیزهای دیگر نمود مییابد.
● مطالعه شخصیت
روشهای چندی برای مطالعه شخصیت وجود دارد. هر روش دارای نقاط قوت و ضعف خاص خود
است:
▪ روشهای تجربی. در این روشها پژوهشگر متغیرهای مورد نظرش را کنترل و دستکاری میکند
و نتایج را میسنجد. این علمیترین روش تحقیق است، امّا پژوهشهای تجربی، هنگامی
که مطالعه جنبههایی از شخصیت نظیر انگیزهها، هیجانات و تمایلات مورد نظر باشد،
ممکن است بسیار پیچیده باشد.
▪ مطالعات موردی و روشهای خود-گزارشی. این روش بر تحلیل عمیق فرد و همچنین
اطلاعات فراهم شده از فرد تکیه دارد. مطالعات موردی به شدّت وابسته به تفسیر
مشاهده کننده است در حالی که روشهای خود-گزارشی به حافظه فرد مورد نظر بستگی
دارد. به این دلیل، این روشها بسیار ذهنی هستند و تعمیم یافتهها به جامعهای
بزرگتر دشوار است.
▪ تحقیقات بالینی. این روش بر اطلاعات جمعآوری شده از بیماران بستری، در طول دوره
درمان تکیه دارد. بسیاری از نظریههای مربوط به شخصیت بر پایه این نوع پژوهش قرار
دارد امّا به دلیل آن که موضوعات تحقیق، منحصر به فرد و نشانگر رفتار نابهنجار
هستند، این تحقیق بسیار ذهنی است و تعمیم آن دشوار است.
● تاریخهای مهم در روانشناسی شخصیت
▪ ۱۷۵۸ فرانتز ژوزفگال، بنیانگذار جمجمهشناسی، متولّد شد. جمجمهشناسی یک رشته
«شبه علمی» مجبوب بود که شخصیت را به شکل سر ارتباط میدارد.
▪ ۱۸۴۸ فینیس گِیج بر اثر انفجار دینامیت مجروح شد و یک ترکش آهنی به مغزش اصابت
کرد. روانشناسان شخصیت معمولاً برای نشان دادن ارتباط بین مغز و شخصیت، گِیج را
مثال میزنند. هنگامی که گِیج از این حادثه جان سالم به در برد، شخصیت او کاملاً
تغییر کرد.
▪ ۱۹۰۲ اریک اریکسون متولّد شد. این روانشناس معروف که زیر نظر آنا فروید آموزش
یافت، در اثر معروف خود به نام «مراحل رشد روانی» ، رشد شخصیت از تولّد تا مرگ را
تشریح کرد.
▪ ۱۹۰۸ آبراهام مزلو متولّد شد.
▪ ۱۹۱۶ هانس آیزِنک متولّد شد.
▪ ۱۹۲۱ هرمان رورشاش کتاب معروف خود به نام «تشخیص روانی» را منتشر کرد و در آن به
تشریح آزمون شخصیت خود به نام «لکههای جوهر» پرداخت.
▪ ۱۹۲۳ زیگموند فروید کتاب معروف خود به نام «خود و نهاد» را منتشر کرد.
▪ ۱۹۳۸ مرکز رورشاش بنیاد گذاشته شد. این مرکز بعداً به انجمن سنجش شخصیت تغییر
نام یافت.
▪ ۱۹۴۸ کتاب کلاسیک «شخصیت نابهنجار» اثر رابرت وایت منتشر شد.
۱۹۵۴ آبراهام مزلو کتاب «انگیزه و شخصیت» را منتشر کرد و در آن، نظریه معروف خود
به نام «سلسله مراتب نیازها» را تشریح نمود.
▪ ۱۹۶۳ آلبرت بَندورا برای نخستین بار مفهوم یادگیری مشاهدهای را برای توضیح رشد
شخصیت، به کار برد.
▪ ۱۹۸۰ کارل راجرز کتاب «طریقهای برای بودن» را منتشر ساخت.
● نظریههای شخصیت
نظریههای بیولوژیک - رویکردهای بیولوژیک، عوامل ژنتیکی را مسئول شخصیت میشناسند.
پژوهشهایی که بر روی وراثت به عمل آمده، وجود ارتباط بین عوامل ژنتیکی و ویژگیهای
شخصیتی را نشان میدهد. یکی از معروفترین نظریهپردازان بیولوژیک، هانس آیزنِک
است که بین جنبههای شخصیتی و فرایندهای بیولوژیک ارتباط برقرار کرد. برای مثال،
آیزنک چنین عنوان کرد که افراد درونگرا دارای تحریک مغزی بالایی هستند و این امر
آنها را به سوی اجتناب از تحریک هدایت میکند. از سوی دیگر، آیزنک عقیده داشت که
برونگراها دارای تحریک مغزی کمی هستند و این امر باعث میشود که به دنبال تجربیات
تحریکی بروند.
نظریههای رفتاری - نظریههای رفتاری، شخصیت را حاصل تعامل بین فرد و محیط میدانند.
نظریهپردازان رفتاری، به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و اندازهپذیر میپردازند و
نظریههایی که افکار و احساسات درونی را به حساب میآورند، رد میکنند. اسکینر و
آلبرت بندورا از جمله نظریهپردازان رفتاری هستند.
روان شناسان در مورد بروز تفاوت زن و مرد، هر دو عامل محیط و وراثت را سهیم می دانند. اما جامعه شناسان با روان شناسان اختلاف نظر فاحشی دارند. آنها معتقدند که تفاوت های زن و مرد معلول تفاوت رفتاری است که جامعه در مورد آنان پیش می گیرد و معتقدند که دو جنس در اساس با هم هیچ تفاوتی ندارند، بلکه اجتماع موجب می شود که آنها گرایش های متفاوت پیدا کنند و به زمینه های مختلف سوق داده شوند. از نظر جامعه شناسان تفاوت زن و مرد در جزییات است نه در کلیات. زیست شناسان عقیده دارند که زن و مرد تفاوت های بنیادی دارند، بدین معنا که تفاوت های آنها در درجه اول ارثی است نه محیطی. آنها معتقدند که هر سلول بدن زن با هر سلول بدن مرد تفاوت دارد.
آنها قبل از آن که به دنیا بیایند و تحت تأثیر نفوذهای اجتماعی قرار گیرند، کاملاً
تمایز پیدا کرده و برای زن یا مرد شدن آماده می شوند. پسرها ارتباط های مکانیکی را
بهتر درک می کنند و استعداد ریاضی بهتری نسبت به دخترها دارند، اما در کارهای دستی
مخصوصاً کارهایی که نیاز به چالاکی انگشتان دارند دخترها بهترند و چابکی انگشتان
زنان به آنها اجازه می دهد که ماشین نویس خوبی باشند. یکی از ویژگی های جالب زنان
این است که می توانند اطلاعاتی را برای مدت کوتاهی در حافظه خود نگه دارند که با
هم هیچ ارتباطی ندارند و به خود آنها نیز مربوط نیست. بر پایه همین توانایی است که
زن ها بهتر می توانند به منشی گری و کارهای دفتری اشتغال داشته باشند. دختران از
دوران ابتدایی تا دانشگاه آن هم تا سطح لیسانس در مجموع بهتر از پسرها درس می
خوانند و موفقیت های بیشتری به دست می آورند. اما بعد از فراغت تحصیل و به ویژه
بعد از دوره لیسانس، معمولاً از رقابت دست برمی دارند و در صورت ازدواج، خود را
کاملاً وقف خانواده می کنند. البته زنان شاغل، نویسنده، وکیل و پزشک هم وجود دارند
اما کمتر به جاه طلبی و مقام پرستی روی می آورند و این امر به مقدار زیادی از
شکوفایی استعدادهای آنها جلوگیری می کند. پس می توان گفت که علت محدودیت زن ها
مسائل عاطفی است نه کمبود استعداد. «ماتینا هورنر» می گوید زنان برای به دست آوردن
موفقیت برانگیخته می شوند ولی در عین حال از موفقیت نیز می ترسند. هورنر می گوید:
موفق شدن در دنیای رقابت طلب چیزی است که خیلی از زنها از آن پرهیز می کنند زیرا
ویژگی هایی را منعکس می کند که به طور سنتی غیرزنانه به حساب می آید. کتاب «پرواز
تنها، زنان مجرد در نیمه راه عمر» نوشته آسیب شناسان خانواده ـکارل آندرسون» و
«سوزان استوارت»، با بررسی زندگی زنان و مردان قبل و بعد از تأهل، چنین نتیجه می
گیرد که مردان معمولاً پس از ازدواج پله های ترقی را طی می کنند و کارآمدتر، عاقل
تر و نهایتاً موفق تر می شوند. «دیوید اسکوس» پروفسور علوم رفتار شناسی بیان می
کند که کروموزم X پدری نه تنها از نظر وراثت خصوصیات زنانه نقش مهمتری را نسبت به
کروموزوم X
مادری ایفا می کند بلکه انتقال دهنده برخی مهارت های اجتماعی نیز هست و این بدین
معناست که مردان باید مهارت های اجتماعی را بیاموزند، در حالی که زنان آن را در
ساختمان ژنتیکی خود دارند و این امر با بسیاری از جنبه های بلوغ (روانی، اجتماعی،
جنسی) در دختران و پسران نیز مطابقت دارد. محققان استرالیایی اعلام کرده اند: آن
قسمت از مغز که برای صحبت کردن مورد استفاده قرار می گیرد در زنان نسبت به مردان
۳۰-۲۰ درصد وسیع تر است.
شاید همین موضوع سبب می شود که زنان در امتحانات بلاغت شفاهی، حافظه شفاهی و برخی
مهارت های حرکتی ظریف بهتر از مردان عمل کنند. در مطالعه ای که با استفاده از فن
رادیوگرافی و MRI صورت گرفت مشخص شد که مردان تنها از سمت چپ مغز خود برای حل مسائل
زبان شناسی استفاده می کنند در حالی که زنان از هر دو نیمکره مغز سود می برند.
توانایی زنان در استفاده همزمان از هر دو نیمکره مغز، آنها را قادر می سازد که به
هنگام صحبت کردن به مراکز عاطفی نیز دسترسی پیدا کنند و در ارتباطات عاطفی موفق تر
عمل کنند. شاید این نکته را که خانم ها مددکاران اجتماعی، مشاوران، آموزگاران و
پرستاران موفق و خوبی هستند بتوان به این موضوع نسبت داد.
تستوسترون ترشح شده در مردها اثر آنابولیکی پرقدرتی دارد؛ به این معنی که موجب
افزایش تولید پروتئین در تمام بدن به ویژه در عضلات می شود. در واقع حتی مردی که
فعالیت ورزشی زیادی ندارد اما تستوسترون زیادی دارد جثه عضلانی او ۴۰ درصد بیشتر
از زنان نظیر خود خواهد بود و قدرت او نیز به همین نسبت بیشتر است. هورمون جنسی
زنان یعنی استروژن نیز احتمالاً مسئول قسمتی از اختلاف بین قدرت زن و مرد است،
اگرچه اثر آن به همان شدت تستوسترون نیست. معلوم شده است که استروژن رسوب چربی را
در زنان به ویژه در بعضی بافت ها افزایش می دهد. بدیهی است این موضوع مانعی در
برابر تولید حداکثر قدرت در ورزش هایی ایجاد می کند که به سرعت یا قدرت بدنی بستگی
دارد اما از طرف دیگر این موضوع می تواند در ورزش های استقامتی سخت که برای تولید
انرژی نیاز به چربی دارند یک کمک مؤثر به شمار آید. چنانکه رکورد رفت و برگشت بین
دو سوی کانال مانش در حال حاضر متعلق به زنان است. پسرها در پرتاب کردن توپ و دیسک
بهتر از دختران هستند. شاید علت آن در اغلب موارد این باشد که پسران برای بازی با
توپ تقویت می شوند اما احتمالاً علت اساسی تری هم وجود دارد؛ شکل دست ها در دو جنس
متفاوت است، مخصوصاً در دختران ساعد با بازو زاویه ای تشکیل می دهد که در دست
پسران وجود ندارد. بنابراین دختران به دلایل ژنتیکی و تشریحی نمی توانند موفقیت
پسران را در پرتاب به دست آورند. نکته قابل توجه دیگر آن است که اگر مرد و زنی را
در جزیره ای دور افتاده رها کنید چگونگی وضعیت سوخت و ساز بدن در خانم ها منجر به
آن خواهد شد که زن بیش از مرد زنده بماند
نگارش یافته توسط ابوالفضل قوچانی منابع بارنت، آنتونی: انسان، ترجمه محمد رضا باطنی و طلعت نفرآبادی ، نشر نو، ۱۳۶۹ گایتون: فیزیولوژی پزشکی، ترجمه محمدحسن عامری و همکاران ، نشر اشارت ، ۱۳۸۲ گنجی، حمزه : تفاوتهای فردی،، نشر بعثت، ۱۳۸۰ مید، مارگارت : بلوغ در ساموآ، ترجمه مهین میلانی ، نشر ویس ، ۱۳۷۵ سیدمحمدی، یحیی : نظریه های شخصیت؛ شولتز، دوان، نشر دانشگاه آزاد، ۱۳۸۲ ستوده، هدایت الله و همکاران :مفاهیم بنیادی در جامعه شناسی، نشر آوای نور،
مغز انسان در قرن ۲۱ زندگی میکند، درصورتیکه قلب او در عصر پارینهسنگی است آیا تا به حال با افرادی روبهرو شدهاید که از هوش کافی برخوردار بوده اما در زندگی اجتماعی و شغلی خود موفق نبودهاند؟
این پرسش نشان میدهد که ما از مطالعه جنبههای مهمی از توانمندیهای انسانی در
ارزیابی هوش غافل ماندهایم. تئوریهای جدیدی درباره هوش ارائه شده که بهتدریج
جایگزین تئوریهای سنتی میشوند. زمانی که روانشناسان درمورد مسائل هوش و تفکر به
پژوهش پرداختند، مرکز توجه آنها جنبههای شناختی مانند حافظه و حل مسئله بود. اما
پژوهشگرانی بودند که در همان زمان خاطرنشان میساختند جنبههای غیرشناختی نیز باید
مورد توجه قرار گیرد. پیشینه هوش هیجانی (EQ) را میتوان در ایدههای
وکسلر (روانشناس) بههنگام تبیین جنبههای غیرشناختی هوش عمومی جستوجو کرد. وکسلر
درصدد آن بود که جنبههای غیرشناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد.
تلاش او در زمینه درک و فهم «سازگاری اجتماعی» و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز
«موقعیتهای اجتماعی» بود. در سال ۱۹۶۸ کتل و بوچر روانشناسانی بودند که سعی
داشتند تا هم پیشرفت تحصیلی در مدرسه و هم خلاقیت را از طریق توانایی، شخصیت و
انگیزه افراد پیشبینی کنند. آنها موفق شدند اهمیت این موضوع را حتی در پیشرفت
دانشگاهی نیز نشان دهند. پژوهشهای انجام شده توسط سیپس و همکارانش (۱۹۸۷) نشان میدهد
که بین درک و فهم تصاویر و شاخصهای هوش اجتماعی همبستگی معناداری وجود دارد. لیپر
(۱۹۴۸) نیز بر این باور بود که «تفکر هیجانی» بخشی از «تفکر منطقی» است.
روانشناسان دیگری نظیر مییر (۱۹۹۳) و سالوی نیز پژوهشهای خود را بر جنبههای
هیجانی هوش متمرکز کردهاند. ایده EQ پس از ۵۰ سال بار دیگر توسط گاردنر (۱۹۸۳) استاد
روانشناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد. او هوش را مشتمل بر زبانی، موسیقایی، منطقی،
ریاضی، جسمی، میانفردی و درونفردی میداند.
تعریف هوش هیجانی میدانیم که در مغز ما چیزی بهنام IQ (هوشبهر) وجود دارد که سالها فکر میکردیم
که فرمانروای بدن است و رفتار ما براساس تشخیصی که او میدهد کنترل میشود، هرکجا
رفتار خردمندانهای از کسی سرمیزند یا برعکس، سریع به او IQ بالا یا IQ پایین میگوییم. اما در سال ۱۹۹۰ یکی از
ناشناختهها توسط دانیل گلمن کشف شد که بهگونهای گسترده بهصورت بخشی از زبان
روزمره درآمد و بحثهای بسیاری را برانگیخت. متفکران، مخترعان و بهطور کلی
روشنفکران تعاریف متفاوتی از هوش دارند و بهعنوان مثال فیلسوفان در تعریف هوش بر
اندیشههای مجرد، زیستشناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعلیم و تربیت بر
توانایی و روانشناسان عمدتا بر قدرت سازگاری فرد در محیط یا توانایی درک و استدلال
تأکید دارند. روانشناسان هوشهای مختلفی را شناسایی کردهاند که بیشتر اینها میتوانند
در ۳ گروه دستهبندی شود:
▪ هوش عینی،
▪ هوش انتزاعی
▪ هوش اجتماعی.
ـ هوش عینی، توانایی درک اشیاء و کار کردن با آنهاست،
ـ هوش انتزاعی توانایی در نشانههای کلامی و ریاضی است.
ـ شناسایی هوش اجتماعی به روانشناسان کمک میکند تا آنها بتوانند تشخیص دهند چه
کسانی از توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با دیگران برخوردارند که اولینبار توسط
ثرندایک در سال ۱۹۲۰ تعریف شد. هوش هیجانی ریشه در تعریف هوش اجتماعی دارد. گلمن
هوش هیجانی را چنین تعریف میکند. «هوش هیجانی نوعی دیگری از هوش است. این هوش
مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمگیریهای مناسب
در زندگی است. عاملی که بههنگام شکست در شخص ایجاد انگیزه و امید میکند. او
معتقد است که (IQ) در بهترین حالت خود فقط عامل ۲۰ درصد از موفقیتهای زندگی است،
۸۰ درصد موفقیتها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در
گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهد. نظریهپردازان هیجانی معتقدند
که EQ به
ما میگوید که چه کار میتوانیم انجام دهیم، درواقع EQ ،یعنی داشتن مهارتهایی تا بدانیم کی
هستیم، چه افکار، احساسات، عواطف و رفتاری داریم، یعنی شناخت عواطف خود و دیگران،
تا بتوانیم براساس آن رفتاری مبتنی بر اخلاق وجدان اجتماعی داشته باشیم. ما برای
موفقیت در قبولی در دانشگاه نیازمند IQ هستیم ولی برای موفقیت در زندگی فردی و شغلی به هوش
هیجانی نیاز داریم.
در محیط کار هوش هیجانی نقش بارزتری در داشتن عملکرد مطلوب نسبت به سایر قابلیتها
از قبیل هوششناختی یا مهارتهای فنی ایفا میکند، لذا با پرورش و رشد هیجانی و
قابلیتهای آن، هم سازمان و هم کارکنان از مزایای آن بهرهمند میشوند. EQ مانند IQ قابل اندازهگیری است
و در آموزش و پرورش از ویژگیهای اکتسابی بالاتری نسبت به IQ برخوردار است؛EQ امکان آگاهی از هیجانات و بهطور کلی، کنترل،
جهتدهی و مدیریت آن را فراهم می کند تعداد زیادی از افراد جامعه IQ بالایی دارند اما
کارهای احمقانه انجام میدهند، چون مدیریت هیجان ندارند. در واقع هیجان در موارد
مختلفبر آنها مدیریت میکند. یکی از مهمترین تفاوتهای هوشبهر با هوش هیجانی این
است که IQ
از طریق ژنتیک اما EQ از طریق آموزش ایجاد میشود. بهنظر میرسد ساختار مغز انسان با
وجود رشد سرسامآوری که در علوم ریاضیات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسانهای
اولیه تفاوت چندانی نکرده است. هنوز در عکسالعمل انسان درقبال خشم، جریان خون به
سمت دستها و تندتر شدن ضربان قلب است. دربرابر ترس، خون به عضلات پا جریان مییابد
و گریختن را آسان میکند و درنتیجه صورت رنگ خود را از دست میدهد و دربرابر عشق
دچار انگیختگی پاراسمپاتیکی میشود که واکنش از آرامش کلی و خردمندی را پدید میآورد
و درهنگام تعجب ابروها را بالا میاندازد تا میدان دید وسیعتری داشته باشد.
درواقع با وجود رشد بسیار بالای خردورزی در انسان که فاصله زیاد با اجرا پیدا کرده
است، قلب و عواطف و احساسات انسانها تغییرات زیادی نکردهاند و انسان در این
زمینه رشد چشمگیری نداشته است.
با وجود آنکه خیلی پیش از آنکه مغز متفکر و منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود
داشته است درواقع مسائل هیجانی مربوط به بادامه مغز است که بهعنوان مخزن خاطرات
هیجانی عمل میکند. مغز انسان در قرن ۲۱ زندگی میکند، درصورتیکه قلب او در دوران
پارینهسنگی است. مؤلفههای هوش هیجانی هرچند هوش هیجانی با هوشبهر ارتباط دارد
ولی ازلحاظ مفهوم نظری و عملکرد، کاملا با آن تفاوت دارد، مؤلفههای هوش هیجانی به
قرار زیر است:
▪ درونفردی: شامل خودشکوفایی، استقلال و خودآگاهی عاطفی
▪ بینفردی: شامل حل مسائل و آگاهی به واقعیت
▪ سازگاری: شامل کنترل تکانهها و تحمل فشارها نتیجه هوش هیجانی بهعنوان یک پدیده
مورد توجه، نهتنها حاوی جنبه تئوریک روانشناختی است، بلکه در میدان عمل با ارتقای
آن میتوان برای بسیاری از مشکلات نهفته زندگی پاسخهای مناسبی یافت. هوش هیجانی
برعکس هوشبهر قابل تغییر، اصلاح و ارتقاء است، پس شناخت هوش هیجانی یک استفاده
کاربردی نیز خواهد داشت
هر فردی با تغییرها و شرایط استرسزا بهگونهای متفاوت برخورد میکند. همه ما تحتتأثیر تربیتی که داریم، ژنهائی که با آنها متولد شدهایم و آنچه از اجتماع آموختهایم، رفتارهای متفاوت و شخصیتهائی مجزا کسب کردهایم.
دانشمندها پی بردهاند که نقش شخصیت در پاسخگوئی به شرایط بحرانی و استرسزا
بسیار مؤثر است. برخی از شخصیتها نسبت به دیگران از توانائی و قابلیت بیشتری
برخوردار هستند، کمتر خود را میبازند و با مشکل کنار میآیند. برخی دیگر در برابر
هر ناملایمتی خود را میبازند، نگران و دستپاچه شده و تمام توانائیهای خود را از
یاد میبرند.
در این مبحث شخصیتهائی را برایتان توضیح میدهم که بیشتر مستعد از پا افتادن در
برابر استرس هستند.
● شخصیت دلواپس
این مدل شخصیت به نوعی دچار عدم اعتمادبهنفس است. نسبت به توانائیهای خود
اطمینان ندارد، تشویق و ترغیب دیگران در روی کارساز نیست و در برابر توقعهای بیجای
دیگران ”نه“ نمیگوید. برای اینکه محبوب دیگران واقع شود، به حرف و اوامر همه گوش
میکند و تصور میکند که اگر اینکار را نکند، دیگران دوستش نخواهند داشت. در ظاهر
مطیع است ولی در باطن خشم و نفرتی عمیق از دیگران در دل دارد.
اینگونه افراد بهتر است به دنبال کارهای ساده بروند. اگر چه کارهای ساده، احساس بیحوصلگی
و ناامیدی را در آنها ایجاد میکند، ولی اگر پیشرفت کنند و مسئولیت زیادی بر عهده
بگیرند، گیج و آشفته شده و توانائی انجام آن را ندارند. بهطور معمول به مشاجره و
دعوا میپردازند و ناراحتی خود را بر سر دیگران خالی میکنند.
● شخصیت انگیزهطلب
این قبیل افراد به شدت به دنبال ریسک هستند. رفتاری جسورانه داشته و میتواند در
عرصههای ورزش و دنیای تجارت موفق شوند. با این حال دقت و توجه زیاد ندارند. وقتی
که هیجانشان به پایان میرسد، کار قبلی را نیمهتمام گذاشته و بهسوی کار بعدی میروند.
به جزئیات توجه نداشته و هنگامیکه مشغول قسمت اصلی کار هستند، بخش کماهمیت آن را
به دیگران میسپارند. بهطور معمول مشاغلی را انتخاب میکنند که ریسکپذیری بالای
آن احتمال کسب درآمد فراوان و با اعتباری بزرگ را به دنبال داشته باشد. انگیزهطلبها
از انجام کارهائی که کمی استرس در آن است، لذت میبرند. آنها در ظاهر با استرس
مشکلی ندارند و به دنبال آن هستند، ولی در باطن برای فرار از آن، به رفتارهای
مخربی مانند سیگار کشیدن روی میآورند و رفته رفته در انجام این کار افراط میکنند
و دچار بیماریها و عوارض مختلفی میشوند. انگیزهطلبها برای فرار از استرس به
سمت آن میروند و با انجام کارهای خطرآفرین، خود را دلداری میدهند که با استرس
مشکلی ندارند، اما با این روش، زندگی سلامت جسمی و روانی خود را به شدت به خطر میاندازند.
● شخصیت کمالطلب
کمالطلبها دوست دارند هر چیزی در جای خود بوده و هر کاری در زمان خود انجام شود.
عادتهای روزمره و جزئیات زندگی برای آنها دارای اهمیت بسیاری هستند. اشتباه
دیگران از نظر آنها غیرقابل بخشش است و اگر در یک نامه کلمهای را اشتباه بنویسند،
تمام آن نامه را از اول پاکنویس میکنند. بیشتر سختکوش و قابل اعتماد هستند، ولی
در برابر اتفاقهای تازه و تغییرهای ناگهانی و با شرایط بحرانی دست و پای خود را
گم میکنند و دچار استرس شدیدی میشوند. کمالطلبها اگر از جریان عادی زندگی خود
عقب بمانند، بینهایت ناراحت و نگران میشوند. این افراد، علاقهمند هستند که عادتها
و روشهای قدیمی خود را حفظ کنند. بنابراین اگر عاملی در نظم و عادت آنها تغییر
ایجاد کند، مضطرب میشوند. بنابراین اگر عالمی در نظم و عادت آنها تغییر ایجاد
کند، مضطرب میشوند. توجه بسیار آنها به جزئیات نیز به ایجاد اضطراب و نگرانی میانجامد.
شخصیتهای کمالطلب اگر بتوانند برخوردی آگاهانه با حوادث و تغییرها داشته باشند،
میتوانند بهترین سازگاری را برای خود ایجاد نمایند.
داستان ”دور دنیا در هشتاد روز“ را به خاطر دارید؟ ”فیلاس فوگ لرد“ انگلیسی که
قهرمان اصلی داستان است، نمونهٔ خوبی از شخصیت کمالطلب بهشمار میرود. او هر روز
صبح رأس ساعت خاصی بیدار میشد. هر روز صبح پیادهروی میکرد، سپس جواب نامههایش
را میداد. رأس ساعت برای صرف نهار آماده میشد. تا ساعت مشخصی مطالعه میکرد و
عصرها به کوپ میرفت. او سالها همین کار را انجام داده بود و کوچکترین علاقهای
به تغییر نداشت و هنگامی که خدمتکاری جدید استخدام میکرد، او را به اهمیت جزئیات
و ظرافتهای کار آشنا میکرد. این شخصیت در برابر اعاده حیثیت خود حاضر شد تا دست
به آن سفر عجیب و بیسابقه بزند و شخصیت کمالطلب و دقیق او خود که باعث شد با
حساب کردن دقیقهها و مسافتها در این سفر پیروز شود.
● شخصیت جاهطلب
افراد دارای اینگونه شخصیت، سختکوش و پرتکاپو هستند. آنها تمام انرژی خود را صرف
کار میکنند. فرصتی برای معاشرت با دیگران و تفریح ندارند. بهطور معمول، دوست
دارند همه کارها را خودشان انجام دهند و از سپردن کار به دیگران نگران میشوند. از
خود و دیگران انتقاد میکنند. در برابر سختیهای، بیحوصله و عصبانی میشوند.
یکجانشینی برایشان مشکل است و بهطور معمول، تکانهای عصبی بهدست یا پای خود میدهند.
دوست دارند چند کار را با هم انجام دهند. اینگونه افراد بیشترین افراد مستعد استرس
را تشکیل میدهند. برای کنترل همهکس و همه چیز سخت تلاش میکند. بهطور معمول،
بیماری فشار خون دارند و مستعد ابتلاء به بیماری قلبی و زخممعده هستند.
بیشتر آنها از ترسهای عمدهای رنج میبرند. ترسهائی که سعی میکنند ابتدا از خود
و سپس از دیگران پنهان کنند. بهطور معمول، از این مسئله میترسند که دیگران آنها
را فرد مقیدی به حساب نیاورند. نگران هستند که مبادا یک انسان معمولی بوده و لایق
موفقیت نباشند. کابوس عدم موفقیت، آنها را به بند میکشد و بنابرین در مسیر رسیدن
به آنچه میخواهند، خود را از هر استراحت و آرامشی محروم میکنند.
حال به مقایسهٔ خود با شخصیتهای ذکر شده بپردازید. برای راحتتر شدن کار شما، چند
گفتار درونی آنها را نیز برایتان بازگو میکنم:
افراد دلواپس به خود میگویند: ”دیگران از من سوءاستفاده میکنند، ولی من نمیتوانم
جلوی آنها را بگیرم، از دعوا کردن خیلی میترسم. نمیتوانم نیازهایم را برای
دیگران بیان کنم، چون ممکن است خیلی خودخواهانه باشند. هر کس اشتباه کند، من باید
معذرتخواهی کنم؛ در اجتماعهای دوستانه با محیط کار سعی میکنم تابع باشم“.
کمالطلبها در مورد خود میگویند: ”باید از هر چیزی، بهترین آن را داشته باشم. از
ایجاد وقفه متنفرم و از تغییر دادن راهحل انجام کارم متنفرم، اگر کوچکترین
اشتباهی مرتکب شوم، مجبورم تمام کار را از اول انجام دهم وسواس من موجب عقبافتادگیام
میشود؛ همیشه به این فکر میکنم که کارهای گذشته را چگونه میتوانستم بهتر انجام
دهم.
انگیزهطلبها میگویند: ”همهاش حوصلهام سر میرود. تنها راه پیشرفت هر شخص،
ریسکپذیری است. به پایان رساندن کارها برایم دشوار است. همیشه به پروژههای جدید
فکر میکنم“.
جاهطلبها میگویند: ”خود را بهطور کامل وقف کاری که دوست دارم، میکنم. سعی میکنم
هر کاری را که شروع میکنم، به پایان برسانم. فکرم را فقط بر کارم متمرکز میکنم. گاهی
آنقدر کار میکنم که غذا خوردن را از یاد میبرم. هرگز نمیتوانم دست از کار بکشم