درس های زندگی - موفقیت - اجتماعی
درس های زندگی - موفقیت - اجتماعی
روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد .زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .