نحوه رفتار والدین با فرزندان خود پیامدهای عمیق و دراز مدتی بر زندگی عاطفی و هیجانی آنها میگذارد. رفتار مستقیم آنان با کودک و همچنین شیوه برخورد والدین با یکدیگر درسهای نیرومندی به فرزندان میآموزد. سه نمونه از رایجترین الگوهای رفتاری نامناسب عبارتند از:
نادیده گرفتن هرگونه احساس کودک. این گونه والدین با آشفتگی هیجانی کودک به عنوان دردسر و یا مسالهای بیاهمیت برخورد میکنند. بیقیدی بیش از حد. این گونه والدین حتی اگر پاسخ عاطفی کودک آشکارا نادرست باشد هیچ گونه تلاشی برای جایگزینی آن به وسیله یک پاسخ عاطفی مناسب نمیکنند. والدین بیقید برای کاستن از اندوه یا خشم کودک، به او رشوه میدهند. تحقیر احساسات کودک. این گونه والدین هم در انتقاد کردن و هم در تنبیه کردن سختگیرند، مثلاً ممکن است هرگونه تظاهری از خشم را در کودک به طور کلی نهی کنند و آن را به وسیله تنبیه سرکوب نمایند. شکلگیری اجزای هوش هیجانی در سالهای اولیه زندگی کودک انجام میگیرد و در خلال سالهای مدرسه نیز ادامه مییابد. تقریباً تمام دانشآموزانی که در مدرسه عملکرد ضعیفی دارند، فاقد یک یا چند مورد از عوامل هوش هیجانی هستند، اگر چه ممکن است مشکلات شناختی و اختلال یادگیری هم داشته باشند. آمادگی کودک برای تحصیل به هفت توانایی اساسی بستگی دارد که همگی به گونهای به هوش هیجانی مربوط هستند.
اطمینان. داشتن احساس کنترل و تسلط بربدن، این احساس که در اموری که به او محول میشود موفق خواهد شد. کنجکاوی. احساس لذت از کشف قوانین حاکم بر امور. هدفمندی. تمایل و قابلیت اثرگذاری و احساس توانایی و عملکرد توام با پشتکار. خویشتنداری. توانایی تعدیل و کنترل اعمال خود به گونهای متناسب با سن و موقعیت. مرتبط بودن. توانایی آمیزش با دیگران بر اساس این حس که شخص وضعیت دیگران را درک میکند و دیگران نیز او را درک میکنند. توانایی برقراری ارتباط. میل و توانایی تبادل افکار، احساسات و مفاهیم که با احساس لذت از آمیزش با دیگران و به ویژه بزرگسالان همراه است. تشریک مساعی. ایجاد تعادل بین نیازهای خود و دیگران
حلول ماه عید و شادی مسلمین است.
پایان ماه روزه، برای صائمین است
نشاط و افتخار و شادی و سربلندی
از محک الهی برای مؤمنین است
خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
خداحافظ ای بهترین ماه الله
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل شد.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:
نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد
خواستگاری چه می دانید؟ خواستگاری همان خشت اول است که اگر کج باشد......
● عبور از دریاچه یخزده
گذشته از این که همدیگر را در دانشگاه دیده باشند یا کلاس کنکور، جشن نامزدی دوستی مشترک یا نوه عموی خانم همسایه معرفیشان کرده باشد، به هرحال، ماجرا از جایی جدی میشود که اسمش را میگذارند «خواستگاری».
خواستگاری همان خشت اول است که اگر کج باشد، عالیقاپو هم که رویش بسازی بالاخره میریزد و خیلی چیزها را زیر آوار خودش له میکند. اول از همه، اعتماد به آدمها و اعتقاد به عشق را. تصور کن بدون این دو تا دنیا چه جهنم هفت طبقهای خواهد شد. این است که خواستگاری، به گذشتن از دریاچه یخزده میماند؛ آهسته قدم بردار. آرام. با تأنی.
گوشهایت را تیز کن! یخها وقت شکستن صدا میکنند. همین که صدای ترک خوردن یخ را شنیدی، بایست.
بگرد! اگر یک قدم دیگر برداری، این سطح صاف صیقلی قشنگ درخشان میشکند و تو در آب یخ زده فرو میروی، یخ میزنی و حتی اگر نجات پیدا کنی، همیشه از آب خواهی ترسید.
از روی یخها رد شو، اما با احتیاط، خیلی با احتیاط!
● جنگ اول
جنگل اول، نه با خواستگار که جنگ آدم با خودش است. پیش از همه، سنگهایت را باید با خودت وابکنی.
از خودت، زندگیات چه میخواهی؟ البته که خیلی امروزی، شیک و روشنفکرانه است. اگر بگویی: «واضح است که زن باید آزاد باشد، کار کند، با دوستانش به مسافرت برود»، یا خودت هم حظ کنی وقتی میگویی: «معلوم است من از آن زنها نیستم که به رفت و آمد شوهرشان حساس باشند. مرد باید با دوستانش تفریح کند، تنهایی سفر برود یا هر وقت خواست به خانه برگردد، من که زندانبانش نیستم!»
اما آیا واقعا همین را میخواهی؟ مطمئنی که دلت نمیخواهد با زنی زندگی کنی که خانهداری را به هر کار دیگری ترجیح میدهد و از لکهگیری، پختن یک غذای تازه یا گلدوزی لذت میبرد؟ مطمئنی مردی ایدهآل تو نیست که سر وقت با چند پاکت میوه برگردد و معتقد باشد دوستان مجردش سر به هوا، بیمسوولیت و غیرقابل معاشرتاند؟ جنگ اول هر آدم، جنگ با خودش است. جلوی آینه بایست. ماسک قشنگت را بردار. صورت خودت را خوب نگاه کن، بشناسش، قبول کن.
حال، پیدا کردن کسی که این صورت را دوست داشته باشد، آسانتر است. کسی که خود این صورت را دوست داشته باشد. بینقاب، بیبزک.
● میان ماه من تا ماه گردون
«خانه دختر پل است و مردم رهگذر». برای خیلیها، این ضربالمثل کافی است تا تمام خواستگاران را به خانه راه بدهند. فلسفهشان هم خیلی بیراه نیست. میگویند همین آمد و رفت کمک میکند مردم را بشناسیم. دخترمان چند نفر را ببیند و محک بزند، هر کدام از این خواستگاریها، نوعی تجربه است تا بالاخره نوبت به کسی برسد که پیشانی نوشت دختر ماست.
دلیل دیگری هم دارد: اگر چند خواستگار را ندیده و نشناخته رد کنیم، میپیچد که دخترشان قصد ازدواج ندارد یا شایعه میشود که نکند عیب و علتی این وسط هست که نمیخواهند کسی دخترشان را یا خانه و زندگیشان را ببیند. پس بگذار بیایند و بروند تا حرف و حدیثی نباشد.
البته علت سومی که کمی هم پنهانتر است، نوعی غرور ساده و معصومانه است که هر چه تعداد خواستگاران بیشتر باشد، یعنی دخترشان هواخواه بیشتری دارد و خیلیها دلشان میخواهد با این خانواده وصلت کنند.
● نه خانه کاروانسراست نه دختر ماه آسمان
این هم فشرده فلسفه خانوادههایی است که همه خواستگاران را به خانه راه نمیدهند. دلایل خودشان را هم دارند که با نگاهی دیگر قابل قبول و درست است. اول این که، هر خواستگاری را ندیده و نشناخته نباید به خانه راه داد. دوم این که، فقط به کسانی باید اجازه داد به حد خواستگاری برسند که حد معقولی از شرایط خانواده دختر را دارند و کسی که زیر این حد و خط باشد، اصلا نباید حرفش را هم بزند.
سومی که دلیل پنهانتری است، این که اگر خواستگار خیلی از حد موردنظر پایینتر باشد، باعث تحقیر دختر میشود که مثلا خواستگارانش فلانیها هستند که چنین و چنان عیبها و ضعفهایی دارند، پس همان بهتر که اصلا حرفش هم زده نشود.
شما از هر دسته که باشید، به هر حال عرف مرحله دیدن داماد تقریبا یک جور است.
● رونمایی داماد
حرف اول، معمولا بین خانمهای دو خانواده است. یا در ازدواجهای امروزیتر، خود دختر و پسر خبر را به خانواده میرسانند. اما وقتی پای دیدن پسر (یا دختر) توسط خانواده مقابل برای اولین بار پیش میآید، به نظر میرسد معقولترین شیوه، جمع و جورترین روش است؛ یعنی یک دیدار غیررسمی.
معمولا یکی از نزدیکان پسر، مادر، خواهر، خاله یا... دختر را در محل کار یا تحصیل به صورت غیررسمی و در ظاهر کاملا اتفاقی، ملاقات میکند، اما معمولا پسر خودش به دیدن پدر دختر میرود. البته باز در جایی جز خانه، مثلا پسر (که لازم نیست وانمود کند اتفاقی سروکلهاش در محل کار پدرزن آینده پیدا شده) قرار ملاقاتی با پدر دختر میگذارد و در جایی مثل محل کار به دیدن او میرود.
نکته ظریف این است که حتی در این دیدارهای غیررسمی هم خانواده پسر به دیدن دختر میروند، اما پسر خود برای دیدن پدر، برادر یا هر یک از بستگان دختر خواهد رفت.
در خواستگاریهای سنتی، این دیدار به شکل یک مهمانی عصرانه ساده و به بهانه دیدار و آشنایی با کسی که دوست یا فامیلی از آنها خیلی تعریف کرده برگزار میشود.
در شهرستانهای جنوبی کشور بهانه ساده آب خوردن، باب دیدار دختر را میگشاید، آنقدر که به جای آمدن به خواستگاری، میگویند آمدهاند آب بخورند! و در هر شهری، بهانهای مثل پرسیدن آدرس، خواندن نمازی که دارد قضا میشود، بریدن پارچه چادر نماز، یا به سادگی، دعوت برای یک چای عصرانه که غروبها خانه دلگیر است و آدم دلش میخواهد با دو آشنا، دو کلام درد دل کند! راستش هنوز هم در کشوری زندگی میکنیم که بهانههای آشناییاش خیلی سادهاند.
● لهجه عاریهای، مبلهای امانتی
در مجلس خواستگاری، همه نگران اولین نما هستند.
خانواده پسر با انتخاب لباسها، حرفها، کلمات و لهجه و سبد گلشان، خانواده دختر با لوازم منزل، نوع لباس، پذیرایی و البته کلماتشان. خیلی مهم است که اینجا، آنچه را که هستیم با آنچه را که آرزو داریم باشیم، اشتباه نکنیم. مبلهای خانه ما، راحتیهای صد و پنجاه هزار تومانی فنر در رفتهای هستند که وقتی جابهجا میشویم جرق و جرق صدا میکنند، اما ما دلمان میخواهد مبلهای استیل ایتالیایی ۱۵ میلیونی داشته باشیم. میشود برای حفظ آبرو مبلها، سیلورهای پایهبلند و حتی لهجه و اطوار و رفتار را قرض کرد، امانت گرفت و البته که یک شب هزار شب نمیشود.
اما اگر خواستگاری خوب بود و آنها لهجه، رفتار و مبلهای عاریهای شما و شما لهجه، لباس و سبد گل عاریهای آنها را پسندید و وصلت سر گرفت، بعد چه؟ برای هر دروغ، باید دروغ بزرگتری گفت و این برای یک عمر امکان ندارد. پس مبلها را برای هر مهمانی دیگری عاریه بگیرید، اما برای خواستگاری نه، برای خواستگاری مطلقا نه!
● آن چای افسانهای
اگر بعد از این قدم، با گوشهای تیز گوش کردید و صدای ترک خوردن یخها نیامد، یعنی میشود قدم دوم را برداشت. آشنایی دو خانواده و دیدار رسمی.
این مجلس، همان خواستگاری معروف است با همان چای افسانهای و ماجراهایش، اما هنوز هم بسیار خلوت و جمع و جور و بیسروصدا. یک مهمانی ساده که از افراد درجه یک و دو خانواده تجاوز نمیکند. هنوز هیچ چیز قطعی نیست و بهتر است خبر نپیچد و یک کلاغ و چهارصد کلاغ نشود. هنوز هم، باید احتیاط کرد که راه برگشت آسان باشد.
در این مجلس، آنچه پیش از همه حتی مادر معظم داماد آینده از در داخل میشود گل است. دسته گل یا سبد گل؟ بستگی به جیب شما و میزان امیدتان به جواب مثبت دارد، اما به هر حال، اولین نمایی است که از خودتان به خانواده دختر نشان میدهید. پس مواظب باشید! دو سه شاخه گل گلایول نیمه پلاسیده، نمای خوبی از شما نشان نخواهد داد. سبد گل ارکیده هم از همان اول سطح توقع خاصی ایجاد میکند که باید فکر کنید آیا تا آخر خواهید توانست با همان سطح پیش بروید یا نه. سبد گل ارکیده، فقط یک سبد گل نیست. شخصیت، میزان درآمد، سلیقه و نوع پول خرج کردن شما هم در آن هست.
پس حواستان را جمع کنید. دروغ نگویید، نه با زبان، نه با گل!
● راستی هنوز هم باید دختر چای بیاورد؟
این منظره چای آوردن عروس با چادر سفید آن قدر تکراری شده که اغلب دخترهای امروزی، در مقابلش جبهه سفت و سختی دارند.
اجبار نکنید. شاید دخترتان دلش نمیخواهد وقت خم شدن جلوی مادر داماد، دستهایش بلرزد یا پسر از دستپاچگی چای را روی شلوارش برگرداند. بگذارید این کار را برادر یا خواهر عروس یا هر کس دیگری انجام دهد. خود اضطراب مجلس برای عروس و داماد آینده کافی است تا رنگشان بپرد و ناخنهایشان را در گوشت دست فرو کنند.
در پذیرایی افراط نکنید. همان حدی را نگه دارید که در مهمانیهای رسمی دارید وگرنه امکان سوءتفاهم را بیشتر کردهاید.
● این نگاه پیر عزیز
اما مهمتر از همه، گوشهای تیز و چشمهای باز است. یادتان باشد حتی اگر فرزندتان با کسی که برای ازدواج در نظر گرفته، سالها در محل کار یا دانشگاه آشنا و همکار و همکلاس بوده، قضاوتش فقط قضاوت چشمهای بیتجربه و جوانی است که هنوز پر از خوشبینیها و اعتماد سالهای کودکی است. چیزی که او ممکن است یک بینزاکتی ساده تلقی کرده باشد، در این مجلس پیش چشم کارآزموده شما ممکن است روزنهای بر یک زخم عمیق عفونت کرده باشد. یک مشکل اساسی در اخلاق یا منش طرف مقابل، یا چیزی که به نظر فرزندتان رفتاری بسیار امروزی و عالی است، میتواند نشان دهنده ریاکاری و دروغ باشد یا حتی برعکس. رفتار آزاردهندهای که فرزندتان را تا حد جنون عصبانی کرده، ممکن است فقط ناشی از یک بیتوجهی کودکانه باشد.
خواستگاری پیش از هر چیز فرصتی برای شناخت است. حرف بزنید. محک بزنید. به نشانهها توجه کنید و گوشهایتان را تیز کنید. صدای گسستن یخها نمیآید؟● بیایید باغچه را نشانتان بدهم!
معمولا آخر مجلس خواستگاری، اگر همه چیز خوب پیش برود، فرصتی برای گفتوگوی دختر و پسر فراهم میشود. بزرگترها، به بهانهای اتاق را ترک میکنند؛ دیدن باغچه، نگاه کردن به تابلو، آلبوم یا حتی رادیاتور سوراخ ماشین و دختر و پسر جوان با هم تنها میمانند. معمولا دو صورت وجود دارد یا از قبل همدیگر را میشناسند، یا برای اولین بار فرصت میکنند تنها با هم حرف بزنند. خیلی عجیب است، اما راستش تفاوت زیادی ندارد. چون اینجا، جای زدن حرفهای خیلی جدی است.
حرفهایی که حتی اگر از قبل هم همدیگر را میشناختهاند، جای گفتنشان نبوده.
وسط حرف از شعر و کتاب و سینما، یا دوستان و درس و کار یا حتی غزل و عاشقانهها که کسی حرف جدی نمیزند که مثلا من دلم نمیخواهد همسرم با دوستان مجردش برود کوه! یا برای من خیلی مهم است که همسرم بلد باشد آلو مسما درست کند یا لباس پوشیدنش این چنین باشد یا حرف زدنش آن چنان.
اما اگر آن نقاب قشنگ را برداشته باشید، میدانید اینجا جای گفتن حرفهای کمی زمختتر است. سوال کنید. خواستههایتان را صریح و روشن بگویید. جوری که جای تردید در آن نباشد. باور کنید چیزی که از نظر شما بدیهی است، (مثل حق کار کردن برای زنان، ازدواج مجدد یا مسافرت، ادامه تحصیل برای مردها) میتواند از نظر همسر آینده شما جای بحث داشته باشد یا حتی از نظر او هم بدیهی باشد، اما درست عکس نظر شما! مهمترین سوالهایی که باید پرسید و از جوابشان مطمئن بود و یا شرطهایی که باید گذاشت، اینها هستند: حق کار، تحصیل، ارتباط با دوستان، فامیل، نوع درآمد، محل زندگی، امکانات مالی، علاقههای خاص مثل ورزش، سفر، فعالیتهای جمعی و... هر چیزی که باید برای آن وقت گذاشت و برای شما مهم است. این دیدار اولین خصوصیتش دستپاچگی است. پس حتما سوالهایتان را فراموش خواهید کرد. از قبل در آرامش و با فکر و مشورت فهرستی از سوالها و خواستههایتان بنویسید. خجالت نکشید. واضح است که لیست سوال و شرط و خواسته به هیچ وجه رمانتیک، قشنگ و عاشقانه نیست، اما ماجرا جدیتر از این حرفهاست. یادتان باشد، آداب عاشقی گاهی سخت است، سخت و بیرحم. این سوالها را بپرسید، به این سوالها جواب بدهید. هر کسی باشید با هر رسم و رسوم، یک چیز خیلی مهم است. راست گفتن. جوابها را بیتعارف بگویید، حتی اگر تلخ باشد. این را مثل یک ورد جادویی با خودتان تکرار کنید که یک خواستگاری کوتاه و تلخ، هزاربار بهتر از یک زندگی زناشویی تلخ و پایانناپذیر است.
● رسم بله، رسوم نه
جواب مثبت دادن رسمی دارد، جواب منفی دادن رسومی؛ که دل کسی نشکند، غرور کسی له نشود، دل کسی را کدر نکنی.
«نه» گفتن، برای ایرانیها سخت است، بس که در فرهنگ ما به مدارا و رعایت احوال دیگران توصیه شده، اما اگر صدای شکستن یخهای زیر پا را شنیدی، نه بگو؛ محکم، بیتعارف، اما انسانی. شاید شرایط مالی، زیبایی، اصل و نسب خانوادگی، تحصیلات برای شما مهم باشد. هیچ حرفی نیست. اینها همه به شناخت شما از زندگی و روحیات خودتان ارتباط دارد؛ اما یادمان باشد، تمام مردم اهل بیت خدایند، الناس عیالالله، و خدا هر کدام را یک به یک دوست میدارد. پس مواظب باشیم، نه گفت نمان، معنیاش این نباشد که شما در حد ما، در شان ما و لایق ما نیستند. شما کمید، کم دارید، کم میدانید، کم خواندهاید. «نه» مثبت، «نه» خوب، یعنی شما خوبید. فقیرید، اما شرافت مندید، تحصیلات کافی ندارید، اما مهربانید. قشنگ نیستید، اما نجیب و باهوشید، و با این همه، ما مناسب هم نیستیم. با هم، آن قدر که میخواهیم خوشبخت نمیشویم. برای هم، آرزوی خوشبختی کنید. نه به تعارف که از ته دل و از هم جدا شوید.
● اما رسم جواب بله
معمولا بعد از مجلس اول خواستگاری، خانواده دختر جواب را موکول به کمی تحقیق و کمی مشورت و پرسیدن نظر دختر میکنند.
درسته که خانواده دختر باید جواب بدهند، اما رسم این است که بعد از چند روز، خانواده پسر از آنها جویای جواب شوند.
این سوال و جواب آخر، معمولا با تلفن انجام میشود که به دو دلیل بسیار بهتر از ملاقات حضوری است. دلیل واضح اول، کم زحمت بودن و سرعت است، اما دلیل دوم، رعایت ظریفی است که اگر پاسخ منفی باشد گفتن و شنیدنش رو در رو بسیار مشکل است و تلفن کار را برای هر دو طرف آسان میکند. آنها بدون این که مجبور باشند چشم در چشم هم بدوزند، از هم خداحافظی میکنند و این باعث میشود دلخوری و سوءتفاهم کمتری ایجاد شود.
چه کسی یک قهرمان را تحقیر میکند؟
خواستگاری کردن، نوعی درخواست است و در فرهنگ ما، زن مغرورتر، محترمتر و عزیزتر از آن است که درخواستکننده باشد. زن، معشوق است و لازمه معشوقی دور از دست بودن.
انکار و امتناع است. این به جای خود درست، قشنگ و شاعرانه است، اما اگر دختری با تمام عقل و درایت و سلامتش، ببیند پسری که از هر نظر مناسب اوست و میتوانند با هم زوج کاملی شوند، به هر دلیلی او را نمیبیند و نمیشناسد و ممکن است فرصت با هم بودن را برای همیشه از دست بدهند، باید چه کند؟ البته که معمول نیست دختر خواستگار باشد.
● اما آیا هر چیز غیرمعمولی، نادرست و نامعقول هم هست؟
چیزی که بیشتر از همه دختر و خانواده دختر را از خواستگار بودن وحشتزده میکند، آن است که بعدها، پسر یا خانوادهاش دختر را به خاطر درخواست و پا پیش گذاشتنش تحقیر کنند، اما اگر انتخاب دختر واقعا درست باشد، واضح است که پسر از آن اندازه فهم، درک و انصاف برخوردار خواهد بود که به جای تحقیر، شجاعت همسرش را به خاطر شنا کردن در جهت خلاف معمول، برای هدفی درست تحسین کند. شجاعت عقیله قریش، حضرت خدیجه (س) وقتی محمد جوان تهیدست اما جوانمرد را خواستگاری کرد، هنوز هم بعد از این همه قرن، آدم را به تحسین وامیدارد. از اینها گذشته، وقتی آدمی برای چیزی که میخواهد با تمام توان میجنگد، قهرمان است، چه کسی جرأت دارد یک قهرمان را تحقیر کند؟
● قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
ازدواج ساده، گاهی با ساده ازدواج کردن اشتباه میشود. معمولا دختر و پسر را با چند مجلس رسمی مجلل اما کوتاه و یکی کردن خواستگاری و بلهبرون و نامزدی، دست به دست میدهیم و شاد از سروسامان گرفتن بچههایمان، به پایکوبی میپردازیم و میگذاریم تا عروس و داماد سر فرصت پوست همدیگر را بکنند. بعد از چند ماه، وقتی عروس شکسته و خرد، با چمدان بسته به خانه پدر برگشت و داماد شب تا صبح در خیابان ماند و سینه پهلو کرد، تازه به صرافت شانس بد و اقبال کج میافتیم و خودمان را دلداری میدهیم که ازدواج مثل هندوانه است و تا بازش نکنی نمیفهمی خوب است یا بد و هیچکس، هیچکس نمیگوید تو برای خریدن هندوانه هزار ترفند میزنی، بویش میکنی، تلنگر میزنی و صدایش را گوش میکنی، از فروشنده به هزار قسم و آیه قول میگیری که خوب است و باز دست طاقت نمیآورد و دوباره و سه باره آن را سرجایش میگذاری و دوباره برمیداری، اما وقت ازدواج فرزند همه اینها یادمان میرود، تن میدهیم به قضا و قدر و فاجعه در راه را حواله به تقدیر میکنیم که همیشه هم میگوییم با خوبان سر ناسازگاری دارد!
مراحل ازدواج، طبق رسوم قدیمی بسیار زیاد است. هدیه بردن و آوردنها، مهمانی دادنها، دعوت کردنها مجلسهای آشنایی دو فامیل، پیش از این گمان میکردیم اینها از سر بیکاری اجداد ما بوده است که وسیلهای برای سرگرمی و گذران اوقات فراغت میخواستهاند اما حالا با نگاهی به آمارهای هر دم افزون شونده طلاق، میفهمیم آنها چقدر باهوش بودهاند. در این مجالس متعدد همسر آینده فرزندمان بالاخره جایی، زمانی و در شرایطی شخصیت واقعیاش را نشان خواهد داد. نقاب زیبایی که همه ما در مواقع رسمی به چهره میزنیم. ادبیاتی که با آن سخن میگوییم بالاخره در لحظهای کنار میرود و آن وقت چشمهای تیزبین و باتجربه افراد خانواده و بزرگترهای فامیل است که آن را تشخیص میدهد. چیزی را که چشم جوان و عاشق فرزندانمان، نمیتواند آن را ببیند. ازدواج ساده، معنایش کم کردن دیدارهای پیش از مراسم عقد (که امکان دیدن نشانهها را به خانوادهها میدهد) نیست، کم کردن تجملات است. مهمانی مادر دختر برای فامیل داماد آینده میشود با یک جور شیرینی برگزار شود. دعوت مادر پس از خانواده دختر میتواند یک غذای ساده بر سفره داشته باشد، اما باید باشد. اینها، ضامن سلامتی پیوندی است که اگر با عجله انجام شود، قطعا جوش نمیخورد و جایی از هم باز میشود که دیگر شاخهها مجال سبز شدن ندارند. سادهترین و آرمانیترین ازدواجها، پیوند دختر پیامبرص و امیرالمومنین ع است. علی ع در خانه پیامبرص، بزرگ شده. با وجود این، وقتی فاطمه س را خواستگاری میکند پیامبر نمیگوید: علیجان من که تو را میشناسم، مجاهد و مهاجری و تهیدست. میگوید: زرهات را بفروش (قیمتیترین چیزی که علی داشت) و مهریه فاطمه کن. فاطمه س را عروس میکند، همه اهل شهر را به ولیمه فرامیخواند و او را هرچند ساده، اما با آداب تمام، به خانه علی میفرستد. رسم، حکمت تجربه شده مردان و زنانی است که پیش از این، شکستها خوردهاند و به پشت سر نگاه کردهاند و گفتهاند: اگر چنین کرده بودم، چنان شده بود. حکمت هزاران سالهای پشت ماست، رو برنگردانیم
یک رابطه زناشویی موفق به عوامل ذیل بستگی دارد:
۱) سلام کردن به یکدیگر
۲) تشکروقدردانی نسبت به همدیگر
۳) خسته نباشید ،سلامت باشید وخداقوت به همدیگر
۴) دعا کردن نسبت به همدیگر
۵) تقسیم کار وهمکاری در منزل
۶) استفاده از کلمات لطفا-ببخشید،معذرت می خواهم ،بفرمائید ونظر شما
۷) نگاه محبت امیز به هم
۸) نگاه اول به هم همراه با درک و فهم یکدیکر
۹) تاکیدبررجوع نکردن به خطاهای گذشته و فکر کردن به حال اینده
۱۰) انگشت گذاشتن روی حساسیت های ویژه همدیگر
۱۱) احترام وتحمل سلائق وعقاید همدیگر
۱۲) استفاده نکردن از کلمات تو،باید،حتما،که بصورت دستوری و توهین می باشد
۱۳) برنامه ریزی کردن در زندگی ودر دست گرفتن مدیریت زمان
۱۴) دوری از احساسات ورجوع به اگاهی ،منطق ،عقل ،حکمت ،عزت ومصلحت
۱۵) قبول تفاوت های همدیگر ودر نظر گرفتن تفاوتها در رفتار یکدیگر
۱) فعالیتهای اصلی و قبلیمان را بشناسیم و بهطور مرتب انجام دهیم.
۲) نیرودهندگان و راهنمایان راه موفقیتمان را بشناسیم و با آنها معاشرت، مشورت و دوستی کنیم.
۳) هدفهای اصلی و باطنی زندگیمان را بشناسیم و رد راه رسیدن به آنها پیش برویم.
۴) مشخصههای محیط مناسب برای شادکامی و موفقیتمان را بشناسیم و آن محیط را بهوجود آوریم.
۵) عاملهای مثبتی را که سبب آرامش اعصاب ما میشوند، بشناسیم و از آنها برای تسلط بر احساسهای منفی استفاده کنیم.
۶) متوجه باشیم که چگونه عادتهای منفی، ما را بهطور موقت از احساسهای منفی دور میکنند و همین نتیجه را از طریق عادتهای مثبت بهدست آوریم.
۷) هدفهای احساسی خود را برای هر روز زندگیمان مشخص کنیم و در راه دستیابی به آنها بکوشیم.
۸) بدانیم چه کمکهائی میخواهیم به محیطزیست خود بکنیم و از این راه مشخص، دنیایمان را بهبود بخشیم.
۹) فرآوردههای کاری خود را بشناسیم. بدانیم به چه لوازمی برای ایجاد آن احتیاج داریم و این فرآوردهها را باید چگونه عرضه کنیم.
۱۰) بدانیم ما چه چیزهائی را میبینیم و میشناسیم و از آنها چون استادهای دانشگاه زندگی، درس موفقیت بیاموزیم.
۱۱) روی واقعههای روزمره دقیق شویم و از آنها چون استادهای دانشگاه زندگی، درس موفقیت بیاموزیم.
۱۲) نقشهای مثبت و سازندهٔ زندگی خود را انتخاب کنیم و در ایفاء آنها ماهر شویم.
۱۳) در معاشرتهای خود، نیرومان را صرف صحبت دربارهٔ افراد غایب نکنیم و در مورد خود یا اطرافیان حاضر، سخن بگوئیم.
۱۴) احساسهای خود را بشناسیم. اگر از کسی رنجیدهایم، مسئلهٔ خود را به موقع با آن شخص مطرح و حل کنیم.
۱۵) بدانیم که کدامیک از احساسها، در ما شدتی بیش از حد سالم دارند و آن احساسها را بهطور مرتب مهار کنیم.
۱۶) از احساسها و افکار منفی در وجود خود پذیرائی نکنیم و روش مبارزهٔ درست با آنها را همواره بهکار بندیم
منبع: ”راهنمای موفقیت باطنی“ استاد کاوه نیّری
استاد کاوه نیری / روانشناس
موفقترین روابط عاطفی را با نامزدتان داشته باشید
هنگامی که نامزدتان کار نادرستی انجام میدهد، واکنش شما به او و کار ناشایستش چیست.برخی دوست دارند نامزد خود را ملامت و سرزنش کنند برخی نیز انتقاد را ترجیح میدهند. در این مقاله کوتاه سعی داریم تا با ارائه علل و عوامل شکلگیری واکنشها در چنین لحظاتی، موفقیتآمیزترین لحظات را در زندگی نوپای خود داشته باشید. نکته اصلی اینجاست که با سرزنشکردن، انتقاد شدید کردن و حتی مقابله به مثلکردن با او، در حقیقت سعی دارید تا با قراردادن نامزدتان در جایگاه معلول، خود را علت قرار دهید. متاسفانه قراردادن نامزد در جایگاه معلول یا همان تاثیر بزرگترین و سختترین لطمه را به رابطه خود با وی وارد میکنید در این زمان است که مشاجره و نزاع آغاز شده و تبعات منفی بیشتری را نیز تجربه خواهید کرد.
این موضوع هیچگاه دلیل منطقی محسوب نمیشود که چون پدر و مادر و والدین همواره کنش و واکنش بدی نسبت به هم داشتهاند، شما نیز چنین رویهای را در قبال نامزدتان بهکار گیرید. هنگامی که بحث شرایط در روابط مطرح میشود شما میتوانید هم در جایگاه علت و هم معلول قرار گیرید. هنگامی که دیواری را رنگ میکنید شما در قبال و مقایسه با رنگ دیوار علت هستید اما هنگامی که رنگ را بر روی لباستان میریزید البته بهطور ناخواسته آنگاه شما معلول هستید نه علت! بهخاطر داشته باشید دو نوع رابطه وجود دارد:
۱) نخست آنکه رابطه علت و معلولی متداولترین نوع رابطه است. در مثال بالا شما متوجه رابطه شدید و توانستید اشخاص دیگر را نیز در جایگاه خود قرار دهید.
۲) دوم آنکه در رابطه علت و معلولی شما خود را یک علت فرض کرده و در عین حال این اجازه را هم به دیگران داده یا آنها را تشویق میکنید تا خود را هم چون علت در رابطه فرض کنند. بهخاطر داشته باشید روابط علت و معلولی در بهترین حالاتش به صورت گروهی و تیمی هستند. شما و نامزدتان باید مسوولیت هر کاری و عمل و عکسالعملی را با هم قبول کنید
منبع:سایت نکاتی برای موفقیت
۱) برای موفقیت و شادی در تمام جنبه های زندگی تفکر مثبت امری ضروری است.
۲) روابط اجتماعی، وضعیت جسمانی ، شرایط مالی و موفقیت اجتماعی شما بازتاب دنیای درونی شماست.
۳) نحوه عملکرد شما همیشه با زیربنایی ترین ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است.
۴) رمز موفقیت دو چیز است: تعیین اهداف و برنامه ریزی برای آنها ، و مشخص کردن انگیزه ها.
۵) شما می توانید بهتر از این که هستید باشید، ثروتمندتر از اکنون باشید و توانایی های بیشتری داشته باشید چون می توانید افکار غالب خود را تغییر دهید.
۶) چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستید، کنترل کامل زندگی تان و تمامی آنچه برایتان اتفاق می افتد در دست شماست.
۷) شیوه تفکر شما نشان دهنده ارزش ها، اعتقادات و انتظارات شماست.
۸) تغییر، غیرقابل اجتناب است و چون با دانش روزافزون و تکنولوژی رو به پیشرفت هدایت می شود با سرعتی غیر قابل قیاس با گذشته ، در حال حرکت است.
۹) هر جا که هستید و هر چه که هستید به خاطر آن است که خودتان این طور خواسته اید.
۱۰) مسئولیت کامل آنچه که هستید، آنچه که به دست آورده اید و آنچه که خواهید شد بر عهده خود شماست.
۱۱) عالم در نظم و تعادل کامل به سر می برد. شما همیشه پاداش کامل اعمالتان را می گیرید.
۱۲) همیشه از همان دست که می دهید از همان دست می گیرید. اگر از عالم بیشتر دریافت می کنید به این دلیل است که می بخشید.
۱۳) پاداش هایی که در زندگی می گیرید با میزان خدمت شما به دیگران رابطه مستقیم دارد.
۱۴) هر چه بیشتر برای بهبود زندگی و سعادت دیگران کار و مطالعه کنید و توانایی های خود را افزایش دهید، در عرصه های مختلف زندگی خود نیز پیشرفت بیشتری به دست می آورید.
۱۵) همه امیدها، رؤیاها، هدف ها و آرمان های شما در گرو سخت کوشی شماست
شما برای کنترل کامل زندگی خویش امکاناتی در اختیار دارید و میتوانید تصورات درونی خویش را بهطور مطلوب شکل دهید و حالتهائی را بهوجود آورید که به قدرت و موفقیت منتهی گردد. اما همیشه داشتن توانائی به معنای استفاده از آن نیست. تجربههای خاصی وجود دارند که موجب ایجاد حالتهای غیرفعال در افراد شده و مانع میشوند که آنها از همه توانائیهای خود استفاده کنند. در مسیر زندگی، پیچ و خمهائی وجود دارد که همواره افراد را گرفتار میسازد اما شما باید هوشیار باشید و بدانید که خطرات زندگی در کجا به کمین نشستهاند و برای چیره شدن بر آنها چه راهکارهائی را باید بهکار گیرید.
در ابتدا داشتن اندیشههای مثبت و قاطع شروع خوب یاست اما کامل و کافی نیست زیرا اندیشههای مثبت بدون نظم و هماهنگی، آغاز یک توهم است و تنها با وجود نظم و هماهنگی است که میتوانند نتایج معجزهآسائی را بهوجود آورند.
نکته مهم دیگر اینکه شما باید بیاموزید که چگونه با یأس و ناامیدی مبارزه کنید. ناامیدی، آرزوها را به یاد میدهد و حالت و رفتارهای مثبت را به منفی تبدیل میسازد. عمدهترین عملکرد یک حالت منفی، از بین بردن نظم و هماهنگی درونی است. و همانطور که میدانید وقتی نظم نباشد، هدفهای دلخواه نیز وجود نخواهد داشت.
در کل انسانها بر دو دستهاند:
۱) افرادی که بر یاس و ناامیدی خود غلبه میکنند.
۲) اشخاصی که در حسرت غلبه کردن بر ناامیدیهای خویشتن بهسر میبرند.
شما میتوانید چیزهائی که موجب ناراحتی و یأس شما میشود را بهصورتی درآورید که موجب ایجاد شور و هیجان و شادی در شما شود، کار چندان سختی نیست فقط باید همیشه دو جمله را دقیقاً به یاد داشته باشید:
۱) از مسائل کوچک و جزئی ناراحت و نگران نشوید.
۲) تمام مسائل زندگی کوچک و جزئی هستند.
معمولاً همهٔ افراد موفق میدانند که موفقیت در آن سوی ناامیدی نهفته است اما متأسفانه افراد ناموفق به آن سوی دیگر ناامیدی نمیرسند و اغلب از دستیابی به اهدافشان باز میمانند در واقع بهوسیله ناامیدی متوقف میشوند. این افراد اجازه میدهند که ناامیدی، آنها را از انجام عملکردهائی باز دارد که برای حمایت از آنان در دستیابی به آرزوهایشان ضروری است. شما باید با مهار کردن ناامیدی از این موقع بگذرید، از هر شکستی درس بیاموزید و همچنان به حرکت خویش بهسوی موفقیت ادامه دهید (شک دارم افراد موفقی را بیابید که این شکستها را تجربه نکرده باشند). پس با روحیه شاد و دید مثبت وارد عمل شوید و با خود بگویید: هیچ نیروئی نمیتواند مرا از رسیدن به اهدافم باز دارد، من حتماً موفق خواهم شد