آموزش مهارت های زندگی

درس های زندگی - موفقیت - اجتماعی

آموزش مهارت های زندگی

درس های زندگی - موفقیت - اجتماعی

چگونه می توانیم یک خوش شانس باشیم؟

چقدر به شانس اعتقاد دارید؟ حتما از خودتان بارها سوال کرده اید که چرا بعضی آدم ها خوش شانس به دنیا آمده اند و بعضی ها جز بدبیاری روی دیگری از زندگی را ندیده اند؟
 

شاید در تنهایی تان بارها از پرسیدن این سوال خجالت زده شده اید و با خودتان زمزمه کرده اید« شانس؟ این غیرمنطقی ترین چیزی است که می تواند وجود داشته باشد چون اصلا منصفانه نیست!» من هم با جرات به شما می گویم که اگر واقعا موضوعی به نام شانس در زندگی وجود می داشت، غیرعادلانه ترین پدیده روی زمین نام می گرفت اما وقتی خوب به اطراف خودمان دقت می کنیم، می فهمیم در زندگی، بعضی از آدم ها که جزو معدودی از جامعه را تشکیل می دهند، تفاوت های بسیاری با زندگی معمولی خودمان دارند.

یک دسته از افراد همیشه با فرصت های خوب و استثنایی روبه رو می شوند و به اصطلاح عامیانه همیشه درهای شانس و اقبال به سمت شان باز بوده است اما در مقایسه با آن افراد وقتی نگاهی گذرا به زندگی خودتان می کنید، جز کلمه بدشانسی چیز دیگری به ذهن تان نمی رسد و در این شرایط سعی می کنید که تسلیم شوید و شاید حتی به خودتان زحمت پرسیدن سوال را هم ندهید اما من اینجا هستم تا بزرگ ترین سوال زندگی تان را با همدیگر فریاد بزنیم؛ این که چرا در وضعیت معمولی زندگی شخصی و شغلی مان، در حال درجا زدن هستیم و چرا هیچ فرصتی به سمت ما نمی آید؟

من برخلاف شما نام این وضعیت را بدشانسی نمی گذارم و در عوض تمرکز خود را روی این موضوع می گذارم که به دنبال دلایل اصلی شرایط ناخوشایند شما باشم. فکر می کنید در نخستین واکنش من به سوال شما، چه دلیلی را برای شرایط نامناسب و معمولی زندگی تان خواهم آورد؟ قدری فکر کنید. ببینید می توانید خودتان حدس بزنید؟

عشق شرطی

اگر همچنان در حال فکر کردن به جواب این سوال هستید و به نتیجه ای نرسیدید نگران نباشید، چون جواب سوال شما در چیزی است که شاید اصلا به فکرتان هم نرسد. «ترس» دلیل اصلی تمام بلاتکلیفی ها و شکست ها و ناکامی های شما در زندگی است و با داشتن معنای ساده ای که می شود از این کلمه استنباط کرد، مفهوم های پیچیده تری را در خودش جای داده است. بگذارید مفهوم ترس را با مثالی از دوران کودکی تان شروع کنم. وقتی کوچک هستید و وابستگی زیادی را به خانواده و به خصوص مادر و پدرتان حس می کنید، در همان دوران کودکی و ناپختگی به موضوع مهمی دست پیدا می کنید. شما عاشق مادر و پدرتان هستید، چون در آغوش آن ها احساس امنیت می کنید و این موضوعی است که از دید والدین شما هم پنهان نیست.

شما متوجه می شوید هر زمان که کاری خوب و خوشایند سلیقه والدین تان انجام دهید موجب خوشحالی و تشویق آن ها می شوید و آغوش گرم باز هم خودش را برای شما باز خواهد کرد اما با همان ذهن کوچک تان به این حقیقت هم دست پیدا کرده اید که مجموعه ای از کارها باب میل پدر و مادرتان نیست و وقتی آن کارها را انجام می دهید موجب عصبانیت و دلخوری آن ها می شوید و اینجاست که متوجه یک نوع محبت و عشق شرطی از سمت خانواده نسبت به خودتان می شوید و ترس را با همه وجود حس می کنید. بعد از این که این ترس سراغ تان آمد، قوه خلاقیت تا حدود زیادی از شما گرفته می شود و شما در تمام لحظات تنها به دنبال کارهایی هستید که رضایت خانواده را به دست بیاورید و از انجام دادن کارها و تجربیات جدید دوری می کنید.

متاسفانه این نوع ترس همزمان با بزرگ تر شدن شما رشد بیشتری پیدا می کند و تا آنجا پیش می رود که یک مانع بزرگ برای انجام فعالیت های شما قرار می گیرد. ترس از والدین جای خودش را به ترس از رئیس، کارفرما و معلم می دهد و ترس های شما به فراخور موقعیت هایی که در آن قرار می گیرید بزرگ تر می شود و نتیجه این می شود که شما به جای انجام دادن تجربیات جدید، همواره از قرار گرفتن در موقعیت های جدید طفره می روید و این یعنی همان شانسی که از آن صحبت می کنید هرگز جرات وارد شدن به زندگی تان را ندارد.

من نمی توانم

ترس از دست دادن پول، ترس مواجه شدن با شکست، ترس از دست دادن امنیت شغلی و مالی، ترس مورد تمسخر قرارگرفتن، ترس نه شنیدن و... می شود هزاران نمونه دیگر از ترس را برای تان نام ببرم که همگی آن ها بازدارنده های قوی برای پیشرفت کردن شما هستند. رایج ترین واکنشی که هنگام روبه روشدن با موقعیت های جدید با آن روبه رو می شوید؛ به زبان آوردن این جمله است: «من نمی توانم» در این مواقع درست مثل حیوانی که در یک جاده تاریک با اتومبیلی برخورد می کند، از شدت هیجان نه می توانید فرار کنید و نه می توانید واکنش درستی نسبت به موضوع داشته باشید. گاهی اوقات این نوع احساس ترس با نشانه های فیزیکی مثل خشک شدن گلو، درد شکم و تپش قلب همراه است. در واقع شما با دست های خودتان مانعی بزرگ را به وجود آورده اید.

وقتی می ترسیم یعنی آنقدر ها که باید به خودمان اهمیت نداده ایم. اگر واقعا برای خودتان ارزش قائل هستید باید بی باکانه از شرایطی که برای تان به وجود می آید استقبال کنید. شکسپیر یک جمله معروف دارد: «وقتی آغوشت را در مقابل شکست ها باز کنی همه آ ن ها به سرعت ناپدید می شوند» پس بدون ترس و بدون این که اصلا به آن ها فکر کنید، آغوش تان را باز کنید و با ترس های تان روبه رو شوید. ترس های تان را در یک ورق کاغذ بنویسید و به جای فرار با آن ها روبه روشوید.

یک تصویر کامل بساز

من یک تکنیک خوب در مورد مقابله با ترس برای تان دارم که اگر با دقت آن را انجام دهید تاثیراتش را به زودی در زندگی تان خواهید دید. قبل از هرچیز یک موقعیت که از آن می ترسید را در ذهن تان تصویر سازی کنید. مثلا ترس قرار گرفتن با هم کلاسی های زورگو، ترس مسخره شدن در محیط کارتان؛ ترس طردشدن از سمت خانواده و دوستان، ترس خراب کردن یک سخنرانی خیلی مهم و خلاصه هر نوع ترسی که در حال حاضر از آن رنج می برید را در ذهنت تجسم کنید و بعد از آن خودتان را برخلاف انتظاری که همیشه از خودتان در آن موقعیت مشابه داشتید، تصویرسازی کنید. خودتان را ببینید که با اعتماد به نفس و شجاعت کامل از عهده همه کارها برآمده اید. تکرار این کار ترس را از شما دور خواهد کرد.

این یک تکنیک برگشتی است و در آن باید برخلاف واکنشی که همیشه انجام داده اید عمل کنید. اگر ترسو هستید، وانمود کنید که فرد شجاعی هستید و به تدریج رفتار شما موجب به وجود آمدن حسی قوی در شما می شود؛ حسی که به دنبال آن ترس را از شما دور خواهد کرد. سعی کنید تمام جزئیات را رعایت کنید و نوع قدم زدن و صحبت کردن خود را هم تغییر دهید. این یک قانون طبیعی و جهانی است. قانونی که به شما می آموزد هرگاه از حسی ناخوشایند در عذاب هستید، سعی کنید برخلاف آن حس فعالیتی را انجام دهید و این کار به برگشتن حالت شما به وضعیتی مطلوب کمک می کند. ترس های شما در هر قدم کوچک و کوچک تر می شود و به همان اندازه شجاعت شما بیشتر و برجسته تر.

نکته مهمی که دوست دارم آن را با شما در میان بگذارم؛ اهمیت شجاعت در زندگی است. تنها افرادی می توانند به موفقیت برسند که از رویارویی با مشکلات ترسی نداشته باشند. این افراد موقعیت های خوب را شکار می کنند و به جای گفتن «من نمی توانم» به ذهن شان عادت داده اند که در هر کاری وانمود کنند که می توانند حتی اگر در عمل قادر به انجامش نباشند باز هم دلسرد نمی شوند. همین حالا دست به کار شوید و ترس های تان را در آغوش بگیرید. این تنها راه زنده ماندن است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد