آموزش مهارت های زندگی
درس های زندگی - موفقیت - اجتماعی
| ||
پسر صبح از پله ها اومد پائین و از مادربزرگش پرسید : " بابا، مامان هنوز از خواب بیدار نشدند ؟ " - نه عزیز دلبندم . بیا صبحونه ات رو آماده کردم ، زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده ! بچه یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و پس از مسواک زدن دندونهاش ، کیفش رو برداشت و پرید دم در تا سوار سرویس بشه ! ظهر شد . زنگ در به صدا در اومد . مادر بزرگ در رو باز کرد . پسر بود که از مدرسه برگشته بود . یه سلامی داد و بازم پرسید : " بالاخره مامان و بابا بیدار شدند ؟ " مادربزرگه گفت : " نه عزیزم ، حتما خیلی خسته بودند . فکر کنم الانه پا میشن میان! حالا بیا تو ناهارت رو بخور تا از دهن نیفتاده " پسرک بازم اون لبخند شیطنت آمیز رو زد و داخل شد . ناهارش رو خورد و رفت تو اطاقش تا مشقهاشو بنویسه و کمی هم استراحت کنه بعد از ظهر بود که پسره اومد پیش مادربزرگش و ازش پرسید : " بابا مامان هنوزهم نیومدند ؟ " مادربزرگ که داشت یواش یواش نگران میشد گفت : " نه ؟ " پسرک اینبار دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره و زد زیر خنده مادربزرگ عصبانی شد و سرش فریاد کشید : " تو چت شده ؟ چرا هر بار اینو میپرسی! حالا چرا میخندی ؟ " بچه جواب داد.: " شب دیر وقت بود و منم داشت خوابم میبرد که یهو دیدم بابا اومده تو اطاقم و دنبال یه چیزی میگرده " - خوب دنبال چی میگشت ؟ پسره ادامه داد : " بابا گفتش کف پاش ترک برداشته واسه همین دنبال کرم نرم کننده و مرطوب کننده میگرده ! " - بعدش چی شد ؟ پسرک در حالیکه که چشمهاش برق عجیبی میزد گفت : " هیچی مامان بزرگ . چون اطاق تاریک بود ، به جای کرم ، اشتباهی تیوب چسب فوری رو بهش دادم!" [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 15:42 ] [ محمد شاه بنده ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |