کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توانیم با استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت ، انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم.برای مثال ما می تونیم از جایگزین های زیر در صحبت هایمون استفاده کنیم :
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبودبه جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتیدمتشکرم
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بودبه جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای فقیر هستم؛بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای جملاتی از جمله “چقدر چاق شدی؟“، “چقدر لاغر شدی؟“، “چقدر خسته به نظر میآیی؟“، “چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟“، “چرا ریشت را بلند کردی؟“، “چراتوهمی؟“، “چرا رنگت پریده؟“، “چرا تلفن نکردی؟“، “چرا حال مرا نپرسیدی؟” و …. بگوییم” :سلام به روی ماهت“، “چقدر خوشحال شدم تو را دیدم“، ” همیشه در قلب من هستی” و…
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروت مند تر هم هست؟
> در جواب گفت بله فقط یک نفر پرسیدن کی هست؟ در جواب گفت
> گفت من سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه های در حقیقت
> طراحی ماکروسافت تو ذهنم داشتم پی ریزی میکردم،سالها پیش در فرودگاهی در
> نیویورک بودم قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد از تیتر یک
> روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد
> ندارم
> و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه
> پر توجه من دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت گفتم
> آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت،سه ماه بعد بر حسب
> تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز داشتم چشمم به یه مجله خورد دست کردم
> تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا
> خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش باز من اومدم روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد
> اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
> پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم
> گفت به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این بر
> مبنای چه احساسی اینا رو میگه
> گفت زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران
> گذشته رو بکنم
> اکیبی رو تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و در فلان فرودگاه کی روزنامه
> میفروخت یک ماه و نیم مطالعه کردندمتوجه شدند یک فرد سیاه پوست است که الان
> دربان یک سالن تئاتره خلاصه دعوتش کردن اداره
> بیل گیتس ازش پرسید من میشناسی گفت بله جناب عالی آقای بیلگیتس معروف که دنیا
> میشناسدتون سال های پس زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه
> همچین صحنه ای از تو دیدم گفت که طبیعی این حس و حال خودم بود
> بیل گیتس گفت میدونی چه کارت دارم گفت که میخوام جبران کنم اون محبتی که به من
> کردی
> گفت که به چه صورت؟
> بیل گیتس گفت هر چیزی که بخوای بهت میدم
> (خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
> پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی
> بیل گیتس گفت هرچی که بخوای
> گفت هر چی بخوام
> گفت آره هر چی که بخوای بهت میدم
> من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
> گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
> گفتم یعنی چی نمیتونم یا نمیخوام؟
> گفت نه تواناییش رو داری اما نمیتونی جبران کنی
> پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم
> پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
> بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه
> اصلا جبران نمیکنه با این نمیتونی آروم بشی لطف تو ام که از سر ما زیاده
> بیلگیتس میگه همواره احساس میکنم ثروت مند تر از من کسی نیست جز این جوان 32
> ساله مسلمان سیاه پوست
عاشق شدن .
To laugh until it hurts your stomach .
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره .
To find mails by the thousands when you return from a
vacation .
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
هزار تا نامه داری .
To go for a vacation to some pretty place .
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری .
To listen to your favorite song in the radio .
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی .
To go to bed and to listen while it rains outside .
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی .
To leave the Shower and find that
the towel is warm !
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !
To clear your last exam .
آخرین امتحانت رو پاس کنی .
To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to .
کسی رو که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
می خواد ببینیش بهت تلفن کنه .
To find money in a pant that you haven't used
since last year .
توی جیب شلواری که از سال گذشته ازش استفاده
نمی کردی پول پیدا کنی .
To laugh at yourself looking at mirror, making
faces !!!
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی !!!
Calls at midnight that last for hours .
نیمه شب تلفن داشته باشی که ساعتها هم
طول بکشه .
To laugh without a reason .
بدون دلیل بخندی .
To accidentally hear somebody say something good
about you .
بطور تصادفی بشنوی که یه نفر داره
از ت تعریف می کنه .
To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours !
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم می تونی بخوابی !
To hear a song that makes you remember a special
person .
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یادت
می یاره .
To be part of a team .
عضو یک تیم باشی .
To watch the sunset from the hill top .
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی .
To make new friends .
دوستهای جدید پیدا کنی .
To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person !
وقتی "اونو" میبینی دلت هری
بریزه پایین !
To pass time with
your best friends .
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی .
To see people that you like, feeling happy .
کسانی رو که دوستشون داری خوشحال ببینی .
See an old friend again and to feel that the things
have not changed .
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و
ببینی که فرقی نکرده .
To take an evening walk along the beach .
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی .
To have somebody tell you that he/she loves you .
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره .
To laugh .......laugh. . .........and laugh .......
remembering stupid
things done with stupid friends .
یادت بیاد که دوستهای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردن و بخندی
و بخندی و
........ باز هم بخندی .
These are the best moments of life ...
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند ...
Let us learn to cherish them .
قدرشون روبدونیم .
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
" زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کنی
بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد"
وقتی زندگی بر وفق مرادتان است امید داشتن کار سختی نیست. اما وقتی این روزگار مشکلاتی را بر سر راهتان قرار میدهد هم میتوانید امیدوار باشید. خوشبختانه، امیدی که خداوند به ما ارزانی میکند بیش از یک احساس ساده است: امید واقعیت وجود خداوند در کنار شماست. این امید را میتوانید در هر موقعیتی احساس کنید—حتی وقتی سلامتیتان به خطر میافتد، کارتان را از دست میدهید، همسرتان ترکتان میکند یا هر مشکل دیگری برایتان اتفاق میافتد. میخواهیم به شما نشان دهیم چطور میتوانید همیشه امیدوار باشید.
بیهوده زندگی نکنید، مشتاق باشید.
اجازه ندهید موقعیتهای سخت و پیچیده کاری کند که نتوانید از هر لحظه زندگیتام لذت ببرید. بدانید که حتی زمانهایی که زندگی سخت میشود، خیلی بیشتر از فقط تحمل کردن آن موقعیت از دستتان برمیآید. وقتی به یاد میآورید که زندگی نعمتی از جانب خداست، میتوانید حتی در سختترین شرایط تا آخرین حد از زندگیتان لذت ببرید. از خدا بخواهید که کمکتان کند حضورش را حس کنید و وقتی او را نزدیک خود حس کردید از این احساس زیبا لذت ببرید. دعا کنید خداوند ذهنتان را آزاد کند تا افکار و احساسات مثبت پیدا کنید و بتوانید از زندگی حتی در شرایط سخت لذت ببرید.
اعتماد کنید.
وقتی اتفاقی در زندگیتان میافتد، با شکایت کردن نزد خداوند یا اعتراض به او واکنش ندهید. درعوض، به خدا اعتماد کنید و بدانید که او حتی در اتفاقات بد نیز خیر و صلاح شما را میخواهد. به یاد داشته باشید که خداوند کامل است، بنابراین از هر اشتباهی مبراست و هر تصمیمی که میگیرد در جهت نیک است. اگر اجازه داده است اتفاق بدی برای شما بیفتد، بدانید که حتماً دلیلی پشت آن است.
از مشکلاتتان درس بگیرید.
خداوند به شما اجازه میدهد موقعیتهای سخت را تجربه کنید تا بتوانید یاد بگیرید عمیقتر به او عشق بورزید و اعتماد کنید، بالغتر شوید و شخصیتتان محکمترشود. به خاطر داشته باشید که خداوند بیشتر مشتاق روحانیت شماست تا خوشبختی موقتیتان زیراکه روحانیت به شما کمک میکند یاد بگیرید چه چیز به نفع شماست. از خدا بخواهید کمکتان کند همه چیز را از دیدگاه او بتوانید ببینید. اجازه بدهید مشکلاتتان به شما هر چه که خدا میخواهد را یاد بدهد. وقتی مشکلات برایتان اتفاق میافتد سعی کنید به آنچه که ببشتر اهمیت دارد—ارزشهای معنوی—فکر کنید تا بتوانید در این فرایند قویتر شوید.
درمقابل وسوسه گناه مقاومت کنید.
برای فرار کردن از درد و رنج موقعیتهای سخت به کارهای گناه آلود روی نیاورید. اینکار فقط درد و رنجتان را بیشتر میکند. درعوض، دعا کنید خداوند به شما قدرتی دهد تا دربرابر این وسوسه ها مقاومت کنید.
وقتی دیگران نظاره تان میکنند، آنها را به ایمان دعوت کنید.
وقتی درگیر موقعیتهای سخت میشوید، دیگران نگاهتان میکنند تا ببینند چطور با این موقعیتها برخورد میکنید. اگر با حفظ ایمان به این موقعیتها واکنش دهید، آنها هم به سمت خداوند کشیده میشوند چراکه به آنها نشان میدهید ایمان واقعی در عمل چه شکلی دارد. پس به جای شکایت درمورد مشکلاتتان یا به خطر انداختن ارزشهایتان، از خداوند بخواهید نور رحمتش را بر زندگیتان بیندازد و شخصیتتان را طوری نشان دهد که دیگران بفهمند رابطه با خداوند چه شکل و صورتی میتواند داشته باشد.
چیزی را بخواهید که خداوند برایتان میخواهد.
اشتباه نکنید، تصور نکنید اگر هر چه که از خدا میخواهید را به شما نمیدهد پس خداوند نگران و مراقب شما نیست. بدانید که خداوند آنقدر دوستتان دارد که هر چه لازم داشته باشید را به شما میدهد، حتی اگر آن چیزی نباشد که خودتان میخواهید. به خاطر داشته باشید که به خاطر دیدگاه محدودی که درمقایسه با دیدگاه نامحدود خداوند، نسبت به زندگی دارید، گاهی چیزهایی طلب میکنید که به ظاهر خوب میرسد اما ممکن است به ضررتان باشد. به این واقعیت اعتماد کنید که خداوند میداند به چه نیاز دارید تا زندگی فوقالعاده داشته باشید. از خدا بخواهید امیالتان را درجهت میل و خواسته خود قرار دهد.
بر ترستان غلبه کنید.
مهم نیست که در چه موقعیتی گیر کرده باشید، نباید بترسید چراکه خداوند همیشه با شما خواهد بود و همیشه خیر و صلاح شما را مد نظر خواهد داشت. هر زمان که ترس وارد زندگیتان شد، به خدا روی بیاورید و از او کمک بخواهید تا موقعیتتان را بهبود بخشد.
بهشت را در خاطر داشته باشید.
همه آنچه که پس از این دنیا در بهشت منتظر شماست را به یاد داشته باشید. بگذارید انتظار لذتهایی که در بهشت از آن شما خواهد بود، برای غلبه بر مشکلات زندگی به شما انگیزه و ایمان دهد. وقتی به بهشت فکر میکنید، ذهنتان را به آنچه که واقعاً اهمیت دارد متمرکز کنید و اجازه ندهید چیزی باعث شود نتوانید بیشترین بهره را از زندگی ببرید.
ناامید نشوید.
هر زمان که احساس کردید امیدتان را از دست میدهید، از خدا بخواهید امیدی تازه به شما بدهد تا بتوانید با ایمان کامل به مسیرتان ادامه دهید و با موقعیتهای سخت زندگی برخورد کنید. مطمئن باشید که خداوند پاداش صبر و تحمل شما را خواهد داد. هر زمان که نیاز به امید بیشتر داشتید، روی او حساب کنید
چوپانی گله را به
صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در
گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این
طرف و آن
طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا
کرده و خودرا محکم گرفت.گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری
بمیرند و
تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به
عنوان
دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده
انداخت و
گفت
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد
یپادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.
مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت.
بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب
رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.
لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.
هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد
گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها
را جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.
وزیر گفت : ... من دستور شما را اجرا خواهم کرد،فقط از شما می خواهم
تعدادی سرباز به من بدهید.
شاه گفت : نبینم که از راه اعمال خشونت بر مردم وارد شوی.
سرباز برای چه می خواهی؟
وزیر گفت : من هرگز هدف سرکوب کردن ندارم.
شاه با شنیدن این حرف تعدادی سرباز به وزیرش داد.
شب هنگام وزیر به هر کدام از سربازان لباس مبدل دزدان را پوشاند و به
هر کدام دستور داد که به تمام خانه ها بروند و از هر خانه چیزی بدزدند به طوری که
آن چیز نه زیاد بی ارزش باشد و نه زیاد با ارزش تا به مردم ضرر چندانی وارد نشود و
هم چنین کاغذی به آنها داد و گفت در هر مکانی که دزدی می کنید این کاغذ را قرار
دهید.
روی کاغذ چنین نوشته شده بود:هدف ما تصاحب قصر امپراطوری و حکومت بر مردم
است.
سربازان نیز مطابق دستور وزیر عمل کردند.
مردم نیز با خواندن آن کاغذ دور هم جمع شدند.
نفر اول گفت: درست است که در زمان حکومت پادشاه وقت با وخامت اقتصادی
روبه رو شدیم،اما هرگز پادشاه به دزدی اموال ما اقدام نمی کند، این دزدان اکنون که
قدرتی ندارند توانسته اند اموال ما را بدزدند،وای به روزی که به حاکمیت دست یابند.
نفر دوم نیز گفت: درست است،قدر این شاه را باید دانست و از او حمایت
نمود تا از شر این دزدان مصون بمانیم.
و همه حرف های یکدیگر را تایید کردند و بنابراین تصمیم گرفتند از شاه
حمایت کنند
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت: پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
زندگی دشمن شما نیست، اما طرز فکرتان میتواند دشمن شما باشد
در خانه باز میشود؛ مثل همیشه رأس ساعت، آقای شوهر از در وارد میشود. خندهاش میگیرد. خبری هست؟ نه! هیچ خبری نیست و نه قرار است باشد اما خانه مثل همیشه نیست. بچهها هم حتی عوض شدهاند. دلشان میخواهد بیخود بخندند. مادر را که نگاه میکنند بیشتر خندهشان میگیرد... چه خبر است؟
▪ ایستگاه
زن مثل همیشه
نیست. از کنار آینه بیتفاوت نمیگذرد. میایستد. نگاهی به خود میکند، به صورتش؛
به دایره گردی که زیرگرد خستگی مخفی شده، و همهچیز از اینجا آغاز میشود؛ از نگاه
کردن به خود.
▪ مدار صفر درجه
نگاه کن، نه به
آسمان و نه به زمین، بلکه به خودت. آن هم نه از روی عکسها و میان جمع پر هیاهوی
آدمهای داخل فیلم، بلکه از صفحه آینه!
فرقی نمیکند
این نگاه را من با نشانی یک پدر به آینه بیندازم یا تو به نام یک مادر یا شما که
مادر بزرگ یا پدر بزرگ یا بچه این خانه هستید. وقتی من و شما در هر جایگاهی که
قرار گرفتهایم نگاهی تازه به خود میاندازیم و قبل از اینکه دیگران ما را ببینند
خودمان را میبینیم، اتفاقی که چون سکهای با لبهای کج در گلوی زندگیمان گیر
کرده؛ رها میشود و ما را با خود میبرد...
یکی از این راهها
تغییر نوع پوشش در خانه است. در حالی که ادعا میکنیم افراد خانواده بیشترین درجه
اهمیت را برای ما دارند، اما اگر این طور است چرا ما بدترین پوشش را در میان این
عزیزترینها داریم؟ هر چند نمیتوان انتظار داشت با کت و شلوار و لباس شب در خانه
گشت اما بیتفاوتی کامل به لباسهایی که میپوشیم هم میتواند رنگ و لعاب زندگیمان
را بگیرد. اگر نمیخواهید این اتفاق بیفتد رموز زیر را به خاطر بسپارید.
۱) لباسهایتان را طبقهبندی کنید
همانطور که
لباسهایتان را برای مراسم ختم، عروسی، مهمانیهای کوچک و بزرگ تقسیمبندی میکنید،
این برنامهریزی را برای لباسهای خانگی خود هم داشته باشید، به این صورت که حتما
لباسی برای نظافت خانه در نظر بگیرید. همچنین از پیشبند برای پخت غذا استفاده کنید
و به این تقسیمبندی، لباس خواب را هم اضافه کنید.
۲) هماهنگ بپوشید
نگاهی به لباسهای
خانگی که در کمد دارید بیندازید و ببینید کدام یک از این بلوز و شلوارها میتوانند
با همدیگر پوشیده شوند و به قول معروف ست شوند. با این نگاه، لباسهایی که احتیاج
به کامل شدن را دارند انتخاب کنید.
۳) حواستان به جنس لباس باشد
هر لباسی که میخرید
باید جنس خوبی داشته باشد. اما این نکته درباره لباسهای خانگی برخلاف تصور عموم
مهمتر است چرا که این لباسها بیشتر کثیف میشوند و احتیاج به شستوشوی بیشتری
پیدا میکنند. پس گول قیمت ارزان را نخورید و سعی کنید آنچه میخرید جنس خوبی
داشته باشد تا به زودی کهنه و بیرنگ و رو نشود.
۴) در خانه، رنگیتر بپوشید
هر کدام از ما
یک ردیف رنگی خاص در ذهن داریم اما خانه فضایی است که چهار دیواری بودن و اختیاری
بودنش این اجازه و جرأت را به ما میدهد تا رنگهای دیگر را هم امتحان کنیم و رنگهای
جدید را هم کثیف کنیم و در نگاه دیگران به خودمان تغییری ایجاد کنیم
لباس، یکی از مهمترین مؤلفهها در میراث فرهنگی هر کشور است. از سوی دیگر همیشه تأکید شده است که مؤلفه «تفاوت»، یک کشور را جذاب میکند و یکی از مهمترین نمودهای تفاوت یک کشور با سرزمینهای دیگر، لباس ملی و متفاوت آنهاست؛ چیزی که متأسفانه ما آن را از دست دادهایم. چقدر امکان احیای پوشاک ملی و حفظ این بخش از میراث فرهنگی ایران وجود دارد؟
افسانه ریحانی
فرد» یکی از طراحانی است که سعی کرده در کارهای خود مؤلفههای ایرانی و اسلامی را
به کارگیرد، در حالی که بازار پوشاک ما متأثر از طرحها و مدهای غیرایرانی است.
گفتوگو با این
طراح که تا به حال نمایشگاههایی در خارج از کشور داشته و مدعی ایرانی کردن مدلهایی
از لباس است فرصتی است تا بتوان این عرصه را بهتر شناخت. ریحانیفرد معتقد است
علاوه بر طرح خوب و با هویت باید تدارک کافی نظیر پوششهای تصویری- رسانهای و
برنامههای نمایش لباس مناسب اجرا شود تا یک طرح خوب قابلیت تبدیل شدن به مد را
بیابد.
▪ بحث بر سر لباس و طراحی آن در ایران ما چنان داغ شده که حتی در قالب
یک طرح در مجلس هم مطرح شده است. نکته ظریف این بحث را هم باید در این موضوع جستوجو
کنیم که آیا میتوان لباس و مد ایرانی طراحی و عرضه کنیم یا نه؟ به عبارت دیگر آیا
میتوان با به کارگیری مؤلفههای روز در کار لباس را با هویت ایرانی تلفیق کنیم
یا نه؟
- هدف من هم در سالهایی که کار طراحی لباس کردهام همین بوده است.
درواقع سعی کردهام طرح ایرانی را به نوعی مدرن کنم. البته باید تأکید کنم که
ویژگی پوشیده بودن مانع از زیبایی لباس نمیشود و حتی میتواند مطابق با معیارهای
روز دنیا باشد.
▪ آیا استفاده از طرحهایی مثل طرح ترمه و به کارگیری شکل «بته جقه»
در پارچه میتواند به هویتبخشی لباسهایمان کمک کند یا باید موضوع را به گونهای
دیگر دید؟
- طرح ترمه در کشورهای اروپایی نظیر ایتالیا هم وجود دارد و از آن
استفاده میکنند. این اتفاق مربوط به سالها و قرنهاکار است و الزاماً ایرانی
نیست. گرچه این طرح سنتهای ما را یادآوری میکند مثل آنچه در بقچه مادربزرگها
بود ولی نمیتوان گفت که این مؤلفهای برای ایرانی کردن مد و لباس است. البته
اندکی لباس را سنتی و بومی میکند.
▪ با این وصف چه مؤلفههایی برای ایرانی شدن لباس و هویت بخشی به آن
مطرح است که باید به آنها توجه کنیم؟
- نسخه مشخصی نمیتوان پیچید. البته بگذارید به یک نکته اشاره کنم.
تنها تفاوتی که کشور ما با سایر نقاط جهان دارد این است که به دلیل وجود قوانین و
مقررات موجود در کشور لباسها به نوعی به لباس فرم درآمده است. باید این نکته را
چه در طراحی و چه در مد رعایت کنیم. بسیاری از لباسها مناسب پوشش اسلامی است ولی
این به قوانین سایر نقاط جهان مربوط نمیشود.
در مورد ایرانی
شدن و هویت بخشی به لباس و مد به سادگی نمیتوان گفت یکسری ویژگیها هست که بیاییم
و آنها را به کاربگیریم بعد میشود یک لباس با هویت ایرانی تولید کرد. مثلاً آیا
میتوان لباس عشایر قشقایی را بهواسطه داشتن نشانههای ایرانی به بازار عرضه کرد؟
مسلماً نمیشود چون هم حجمی از پارچه را میطلبد که مقرون به صرفه نیست و بعد تصور
کنید زنی با دامن قشقایی بخواهد سوار تاکسی شود یا سر کار برود.
▪ به هر حال ما یک پیشینهای داشتهایم و با لباس و خیاطی و این چیزها
هم غریبه نبودهایم. بنابراین به نظر میرسد بتوان با تغییراتی در این نوع پوشش
آنها را برای استفاده امروز آماده کرد. همانطور که خودتان گفتید مثل مدرن کردن
طرحهای ایرانی برای نیاز امروز.
- بله اما لباسهایی که امروز برای استفاده عرف شده مربوط به جای خاصی
نیست. هر ۱۵ تا ۲۰ سال یک بار یک نوع از پوشش و لباس «مد» میشود.
▪ ببینید منظور من هم همین است. اینکه چرا ما نمیتوانیم با استفاده از
نشانههای فرهنگی خود در طراحی پارچه و لباس مدلی را ارائه کنیم که بازار آن را
بطلبد و بعد عرف پوشش شده و بگویند حالا این مد است؟
- نه اینگونه نیست. مد نه اختراع میشود و نه کشف. در یک دوره زمانی
تکرار میشود داغ میشود و به نیاز روز تبدیل میشود، سپس دوباره جایگزینی برای آن
عرضه میشود.
▪ این تغییر و ایجاد ویژگیهای جدید در آنچه سالها قبل مد بوده را چه
کسی اعمال میکند. به هر حال کسانی هستند مثل شما که طراحند و تخصص این کار را
دارند آنها میتوانند چنین تغییراتی را به بازار عرضه و تحمیل کنند. آنها چه کسانی
هستند که کانالهای ماهوارهای به کارشان توجه دارندو اینگونه کانون توجه میشوند!
- اینکه چه کسانی میآیند مد را دوباره به روز درمیآورند به همین
سادگی قابل بیان نیست ولی کشورهایی نظیر ایتالیا، فرانسه و آمریکا ابرقدرتهای مد
را دارند. طراحان در آنجا این عرصه را به صنعتی برجسته و پولساز تبدیل کردهاند.
آنجا مد را خلق میکنند و دیگران میآیند و از این طرحهای اصلی تبعیت میکنند.
طراحان بزرگ برای پوشاک مردانه، زنانه و اسپورت این کار را انجام میدهند.
▪ میگویید مد را در این کشورها ابرقدرتهای مد خلق میکنند. با این
حساب ما فقط خریدار و استفادهکننده این مدها هستیم در حالی که اگر مد را بشود خلق
کرد ما هم میتوانیم به تناسب هویت و فرهنگمان مد خلق کنیم و عرضه کنیم؟
- بله ما هم میتوانیم، ولی نیازمند حمایتهای بزرگی هستیم. ویترینهای
بزرگ، مانکنهای بزرگ، «شوروم»های بزرگ میخواهیم. یک نمونه قابل لمس در این
حمایتها برنامههایی چون جشنهای بزرگ است مثل (ردکارپت). مثلاً در جشنهای بزرگ
که رسانهها آن را پوشش تصویری میدهند هنرپیشههای بزرگ و معروف با لباسهای
طراحی شده و مخصوص شرکت میکنند که این بزرگترین تبلیغ برای یک مد جدید است.
▪ پس ما هم میتوانیم طرحهای خود را با چنین شیوههایی به مردم معرفی
کنیم و مردم هم علاقهمند هستند ببینند اشخاص معروفی چون هنرمندان سینما و
تلویزیون و یا فوتبالیستها چه لباسی میپوشند. ما هم از این برنامهها کم نداریم.
مثلاً مدتی قبل نمایشگاه مطبوعات بود.
برخی هنرپیشهها
و تعدادی از فوتبالیستها برای مصاحبه یا حضور در غرفهها آمده بودند. مردم آنها
را دوره کرده و به نوعی آنها را مورد توجه قرار میدادند اما نوع پوشش آنها با
ایرانی بودن و آنچه هویت ملی است تفاوت و فاصله بسیار داشت، در حالی که میشد آنها
لباس ملی و با هویت ایرانی به تن کنند ، این ظرافت کار شما متخصصان این حوزه را میطلبد.
- ما فکر میکنیم به همه کار وارد هستیم و به جزئیاتش مشرف، ولی در عمل
میبینیم دانش کافی نداریم. این کار یک طراح لباس است و من طراح لباس میتوانم
بگویم چه لباسی با چه شرایط و ویژگیهایی به تن یک فرد میآید و خوشنماست.
▪ این قشرهایی که من از آنها اسم بردم پول کمی هم برای لباسهایشان نمیپردازند.
- بله. آنها لباس گران و مارکدار میخرند، میپوشند ولی خودشان انتخاب
میکنند. در صورتی که اگر از مشورت طراحان لباس استفاده کنند آن وقت میشود از این
موقعیت برای معرفی لباسها و طرحهای جدید استفاده کرد.
▪ شما اشاره کردید که تا به حال توانستهاید در برخی کشورهای اروپایی
نمایشگاه لباس اسلامی ایرانی برپا کنید. بنابراین اگر رایزنیهایی با تلویزیون و
رسانههایی از این دست میکردید میشد به نوعی حمایت این رسانههای تصویری را به
دست آورید؟
- بله. حتی اگر موقع سریال ساختن این سیاست باشد که با استفاده از تخصص
طراحان لباس، مدلهایی ارائه شود که هویت ایرانی و اسلامی ما را نمایان کند باز هم
میتوانیم بر این بازار و مشخصههایش تأثیر بگذاریم. نکته دیگر«مد» خیابانی است و
مردم چون آن را میبینند از آن تبعیت میکنند. بنابراین به صرف بهکارگیری یک راه
نمیتوان امیدوار به توفیق یافتن یک مد شد.
▪ بالاخره با این اوصاف چگونه یک تولید ایرانی میتواند نظیر مارکهای
معروف و .... خارجی مشتری پیدا کرده و در عرصه رقابت مد جلب توجه کند؟
-خب، ببینید مارکهای معروف و مشهور، طراحان بزرگ و معروفی دارند که
حتی در مواردی به تشبیه، لقب امپراطور میگیرند. برای این کار ترکیبی از طراح و
تولیدکننده و عوامل پشتیبانی دیگر لازم است